رمان جدیددد🦋
رمان جدیددد🦋
رمان رُزِ وَحشی🥂🥀
پارت²⁷
از زبانه راوی :
فردای همون شب ستاره و ساشا اماده شدن برن دانشگاه وقتی رسیدن سره کلاس ایسان کله کلاس رو پر کرده بود که دیشب چی دیده بود همه چشماشون گرد شده بود که ساشا دو ضربه به میز زد و درس رو شروع کرد .......
کلاس تموم شد ستاره از پارمیس خدافظی کرد و از کلاس خارج شد و رفت دست شویی که ایسان و دوستای لوسش ستاره رو خفت کردن .از زبانه ستاره:
وقتی بیدار شدم ی حال عجیبی داشتم دلم بدجور درد می کرد که چشمم به ساعت خورد بیشتر از چهار ساعته که خواب بودم رفتم شام اماده کنم که یکهو ساشا گفت : بلخره بیدار شدی بابایی اماده شو ببرمت رستوران .
رفتم بالا لباس بپوشم شلوارم رو در آوردم که شلوار لشم رو بپوشم که یکهو برای اولین بار پروید شدم سرم گیج رفت چشام سیاهی میرفت که ساشا مثل فرشته نجات بغلم کرد و نزاشت
بیوفتم زمین پره خون شده بود دستای ساشا هم خونی بود همون جوری که بغلم کرده بود روی صندلی میز آرایشم نشست و پیشونیم رو بوس کرد کمکم کرد لباسم رو بپوشم و از فروشگاه برام نوا*ر بهد*اشتی سفارش داد و بهم قرص دل درد داد که بخورم حالم بد بود و ساشا هم مو هام رو نوازش میکرد بعد که سفارش ها اومد اماده شدم و حالم هم کمی بهتر بود رفتیم سواره ماشین شدیم و تو رستوران داشتیم غذا می خوردیم که ایسان منو ساشا رو دید و اومد بغلمون نشست و با چشم های پر از خون به من گفت که پیش ساشا چیکار میکنم.
از زبون ساشا :
دستم و دوره گردن ستاره انداختم و به ایسان گفتم بره رد کارش
از زبونه ایسان:
یک باره دیگه فقط یک باره دیگه تورو پیشه ساشا ببینیم پوست کندس......
♧♧♧♧♧♧♧♧♧♧♧♧♧♧♧♧♧♧♧
سازنده رمان:خودم
کمک دست و دوست خوبم ک این پارت ب دست اون نوشته شده:https://wisgoon.com/soheylanazemi
فالوش کنید مرسی
رمان رُزِ وَحشی🥂🥀
پارت²⁷
از زبانه راوی :
فردای همون شب ستاره و ساشا اماده شدن برن دانشگاه وقتی رسیدن سره کلاس ایسان کله کلاس رو پر کرده بود که دیشب چی دیده بود همه چشماشون گرد شده بود که ساشا دو ضربه به میز زد و درس رو شروع کرد .......
کلاس تموم شد ستاره از پارمیس خدافظی کرد و از کلاس خارج شد و رفت دست شویی که ایسان و دوستای لوسش ستاره رو خفت کردن .از زبانه ستاره:
وقتی بیدار شدم ی حال عجیبی داشتم دلم بدجور درد می کرد که چشمم به ساعت خورد بیشتر از چهار ساعته که خواب بودم رفتم شام اماده کنم که یکهو ساشا گفت : بلخره بیدار شدی بابایی اماده شو ببرمت رستوران .
رفتم بالا لباس بپوشم شلوارم رو در آوردم که شلوار لشم رو بپوشم که یکهو برای اولین بار پروید شدم سرم گیج رفت چشام سیاهی میرفت که ساشا مثل فرشته نجات بغلم کرد و نزاشت
بیوفتم زمین پره خون شده بود دستای ساشا هم خونی بود همون جوری که بغلم کرده بود روی صندلی میز آرایشم نشست و پیشونیم رو بوس کرد کمکم کرد لباسم رو بپوشم و از فروشگاه برام نوا*ر بهد*اشتی سفارش داد و بهم قرص دل درد داد که بخورم حالم بد بود و ساشا هم مو هام رو نوازش میکرد بعد که سفارش ها اومد اماده شدم و حالم هم کمی بهتر بود رفتیم سواره ماشین شدیم و تو رستوران داشتیم غذا می خوردیم که ایسان منو ساشا رو دید و اومد بغلمون نشست و با چشم های پر از خون به من گفت که پیش ساشا چیکار میکنم.
از زبون ساشا :
دستم و دوره گردن ستاره انداختم و به ایسان گفتم بره رد کارش
از زبونه ایسان:
یک باره دیگه فقط یک باره دیگه تورو پیشه ساشا ببینیم پوست کندس......
♧♧♧♧♧♧♧♧♧♧♧♧♧♧♧♧♧♧♧
سازنده رمان:خودم
کمک دست و دوست خوبم ک این پارت ب دست اون نوشته شده:https://wisgoon.com/soheylanazemi
فالوش کنید مرسی
۷.۸k
۰۵ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.