رمان جدیددددد 🔥💥
رمان جدیددددد 🔥💥
رُزِ وَحشی🍷🍒
پارت ²³
آنقدری از دستم خون میومد ک وقتی دستمو گذاشتم زمین جای دست خونیم رو زمین موند یهو دکتر رو دیدم اومد بیرون رفتم سمتش سریع گفتم:حالش خوبه ،گفت:خون زیادی از دست داده ولی شانس اوردید ک دیر تر نیوردینش بعد چند دیقه دیگه بیدار میشه ،گفت:هوف ممنون ،ب دستم نگاه کرد،گفت:شما ک وضعتون بدتر از اون باید دستتون رو توی اتاقم یه نگاهی بندازم ،بعد باهاش رفتم سمت اتاقش گفت:باید باند پیچی بشه خداروشکر سطح زیادی از دستتون رو نبریده ......
از زبون ستاره:
چشمام رو اروم باز کردم بخاطر نوری ک ب چشمم میخورد صبح شده بود عجیب بود من من الان باید میمردم الان چجوری ک زنده ام دورو برمو نگاه کردم دیدم بیمارستانه ب زور خودمو بلن. کردم رو تخت نشستم دیدم یکی دستمو گرفته نگاه کردم ساشا بود همونجور ک دست منو گرفته بود لبه تخت خوابیده بود موهاش بهم ریخته بود دکمه هاش باز بود ولی از همه چیز عجیب تر دست باند پیچی شدش بود دست راستش رو باند گرفته بودن همینجور توی فکر بود دیدم ساشا چشماشو باز کرد بلند شد صاف نشست نگاهم کرد بغض کرده بود گفت؛من بابت اون کار معذرت میخوام ،با لبخند نگاهش کردمبا صدایی ک ب زور میومد گفتم:مشکلی..... نیست ،اومد جلو بغلم کرد از گردنم بوس کرد موهامو ناز کرد غرق در آرامش حرکاتش بودم ک دکتر اومد تو ساشا مجبور شد ازم جدا بشه دکتر رو ب ساشا گفت ؛میشه ی لحظه بیرون باشین ،ساشا سر تکون داد رفت بیرون دکتر ب من گفت؛حالت چطوره خانوم کوچیک ،خندیدم گفتم:خو..بم ،گفت:راستش این پسر ک الان گفتم بره دم در بنظرمخیلی دوستت داره چون دیشب توی سالن نشسته بود من ی لحظه ب زور متوجه اشکش شدم با اینکه دست خودشم با شیشه بریده بود خون میومد ولی خیلی ب فکر تو و حالت بود ،بعد از گفتن این حرف رفت ساشا اومد تو گفت:کارای مرخصیت رو انجام دادم اومد ی دستشو زیر پام ی دستشم زیر سرم گذاشت و بلندم کرد برد توی ماشین نشوند خودشم نشست رسیدیم خونه ب زور پیاده شدم ک سرم گیج رفت داشتم میوفتادم ک دستش دور کمرم حلقه شد و کمکم کرد برم خونه در رو ک باز کردم با دیدن خون هایی ک روی زمین بود هنگ کردم گفتم:سا..شا....دستت ،گفت:چیزی نیست نترس ،گفتم:چی چیو چیزی نیست شیشه خورده ها چی هاااا..........
رُزِ وَحشی🍷🍒
پارت ²³
آنقدری از دستم خون میومد ک وقتی دستمو گذاشتم زمین جای دست خونیم رو زمین موند یهو دکتر رو دیدم اومد بیرون رفتم سمتش سریع گفتم:حالش خوبه ،گفت:خون زیادی از دست داده ولی شانس اوردید ک دیر تر نیوردینش بعد چند دیقه دیگه بیدار میشه ،گفت:هوف ممنون ،ب دستم نگاه کرد،گفت:شما ک وضعتون بدتر از اون باید دستتون رو توی اتاقم یه نگاهی بندازم ،بعد باهاش رفتم سمت اتاقش گفت:باید باند پیچی بشه خداروشکر سطح زیادی از دستتون رو نبریده ......
از زبون ستاره:
چشمام رو اروم باز کردم بخاطر نوری ک ب چشمم میخورد صبح شده بود عجیب بود من من الان باید میمردم الان چجوری ک زنده ام دورو برمو نگاه کردم دیدم بیمارستانه ب زور خودمو بلن. کردم رو تخت نشستم دیدم یکی دستمو گرفته نگاه کردم ساشا بود همونجور ک دست منو گرفته بود لبه تخت خوابیده بود موهاش بهم ریخته بود دکمه هاش باز بود ولی از همه چیز عجیب تر دست باند پیچی شدش بود دست راستش رو باند گرفته بودن همینجور توی فکر بود دیدم ساشا چشماشو باز کرد بلند شد صاف نشست نگاهم کرد بغض کرده بود گفت؛من بابت اون کار معذرت میخوام ،با لبخند نگاهش کردمبا صدایی ک ب زور میومد گفتم:مشکلی..... نیست ،اومد جلو بغلم کرد از گردنم بوس کرد موهامو ناز کرد غرق در آرامش حرکاتش بودم ک دکتر اومد تو ساشا مجبور شد ازم جدا بشه دکتر رو ب ساشا گفت ؛میشه ی لحظه بیرون باشین ،ساشا سر تکون داد رفت بیرون دکتر ب من گفت؛حالت چطوره خانوم کوچیک ،خندیدم گفتم:خو..بم ،گفت:راستش این پسر ک الان گفتم بره دم در بنظرمخیلی دوستت داره چون دیشب توی سالن نشسته بود من ی لحظه ب زور متوجه اشکش شدم با اینکه دست خودشم با شیشه بریده بود خون میومد ولی خیلی ب فکر تو و حالت بود ،بعد از گفتن این حرف رفت ساشا اومد تو گفت:کارای مرخصیت رو انجام دادم اومد ی دستشو زیر پام ی دستشم زیر سرم گذاشت و بلندم کرد برد توی ماشین نشوند خودشم نشست رسیدیم خونه ب زور پیاده شدم ک سرم گیج رفت داشتم میوفتادم ک دستش دور کمرم حلقه شد و کمکم کرد برم خونه در رو ک باز کردم با دیدن خون هایی ک روی زمین بود هنگ کردم گفتم:سا..شا....دستت ،گفت:چیزی نیست نترس ،گفتم:چی چیو چیزی نیست شیشه خورده ها چی هاااا..........
۱۳.۹k
۰۱ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.