هرچقدر بیشتر میگذرد

هرچقدر بیشتر می‌گذرد
می‌فهمم برای این حجم از دلتنگی
برنامه‌ریزی نکرده‌ بودم.
تسکینی کنار نگذاشته‌ بودم.
فکرش را نمی‌کردم که مرگ بتواند به این زودی مارا از هم جدا کند…
به گمانم، آدم از تنها چیزی که در خودش خبر ندارد
همین است، مرگ….
و چه بی رحم است روزگار
دیدگاه ها (۴)

اره؛ دیگــه نمیتونم باخودم کنــار بیام و این به شدت بـــده

دلتنگـــتم دلبــــــر عراقی ام

آره؛ مجنــون آقای ابا عبدالله ایم 💔💔

چپتر ۸ _ سایه های تارهوا سردتر از همیشه بود. باربارا با گلدا...

چپتر ۵ _ نقشهاوایل دانشگاه، لیندا خودش را مثل یک سایه نگه می...

پیر مردی تمام عمرش را بین بازاروکوچه سر می کردهرکسی بار در د...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط