غنچه خندید ولی باغ به این خنده گریست
غنچه خندید ولی باغ به این خنده گریست
غنچه آن روز ندانست که این گریه ز چیست !
باغ پر گل شد و هر غنچه به گل شد تبدیل
گریه باغ فزون تر شد و چون ابر گریست
باغبان آمد و یک یک همه گلها را چید
باغ عریان شد و دیدند که از گل خالی است
باغ پرسید چه سودی بری از چیدن گل ؟!
گفت : پژمردگی اش را نتوانم نگریست
من اگر ز روی هر شاخه نچینم گل را
چه به گلزار و چه گلدان دگر عمرش فانی است
همه محکوم به مرگند چه انسان ، چه گیاه
این چنین است همه کار جهان تا باقی است
گریه ی باغ از آن بود که او میدانست
غنچه گر گل بشود هستی او گردد نیست
رسم تقدیر چنین است و چنین خواهد بود
می رود عمر ولی خنده به لب باید
غنچه آن روز ندانست که این گریه ز چیست !
باغ پر گل شد و هر غنچه به گل شد تبدیل
گریه باغ فزون تر شد و چون ابر گریست
باغبان آمد و یک یک همه گلها را چید
باغ عریان شد و دیدند که از گل خالی است
باغ پرسید چه سودی بری از چیدن گل ؟!
گفت : پژمردگی اش را نتوانم نگریست
من اگر ز روی هر شاخه نچینم گل را
چه به گلزار و چه گلدان دگر عمرش فانی است
همه محکوم به مرگند چه انسان ، چه گیاه
این چنین است همه کار جهان تا باقی است
گریه ی باغ از آن بود که او میدانست
غنچه گر گل بشود هستی او گردد نیست
رسم تقدیر چنین است و چنین خواهد بود
می رود عمر ولی خنده به لب باید
۳.۴k
۲۶ دی ۱۴۰۰
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.