کسی چه می داند آخر قصه ما چه می شود
کسی چه می داند آخر قصه ما چه می شود
اما من ایمان دارم...یک روز باران بند می آید...
نور از لابلای ابرهای تیره به آرامی بیرون میزند....
فردای بعد از طوفان، صدای کلاغ ها از بام همسایه شنیده می شود و دسته دسته مهمان های ناخوانده سر می رسند!
رادیوهای قدیمی ترانه های از یاد رفته را می خوانند و آن کاست قدیمی که سال ها گم شده بود از لابلای کیف و دفتر های بچگی پیدا می شود!
آن روز می آید...یکی از همین روزها....
اما من ایمان دارم...یک روز باران بند می آید...
نور از لابلای ابرهای تیره به آرامی بیرون میزند....
فردای بعد از طوفان، صدای کلاغ ها از بام همسایه شنیده می شود و دسته دسته مهمان های ناخوانده سر می رسند!
رادیوهای قدیمی ترانه های از یاد رفته را می خوانند و آن کاست قدیمی که سال ها گم شده بود از لابلای کیف و دفتر های بچگی پیدا می شود!
آن روز می آید...یکی از همین روزها....
۳.۱k
۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.