قدم بر میدارم
قدم بر میدارم
آهسته و لرزان...
و با هر قدم با تردید به زیر پاهایم نگاه میکنم
باید از یک قدمی فجایع گذر کرد
راه پس و پیش وجود ندارد
در شهر مردگان، آنجا که نوری از دل تاریکی سر بر نمی آرد، جرقه ای هم بیاید خشک و تر با هم می سوزند
باید خندید و گریست
عشق و نفرت را با هم آمیخت
لذت و رنج معنای زندگی هستند....
ساعت ها در کوچه پس کوچه های این شهر بیگانه قدم میزنم، اما....محال است زخم هایم را فراموش کنم...
آهسته و لرزان...
و با هر قدم با تردید به زیر پاهایم نگاه میکنم
باید از یک قدمی فجایع گذر کرد
راه پس و پیش وجود ندارد
در شهر مردگان، آنجا که نوری از دل تاریکی سر بر نمی آرد، جرقه ای هم بیاید خشک و تر با هم می سوزند
باید خندید و گریست
عشق و نفرت را با هم آمیخت
لذت و رنج معنای زندگی هستند....
ساعت ها در کوچه پس کوچه های این شهر بیگانه قدم میزنم، اما....محال است زخم هایم را فراموش کنم...
۲.۴k
۲۱ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.