wounded butterfly

🦋 wounded butterfly 🦋


part 13




سریع ماشین رو روندم سمت خونم چون از بیمارستان خیلی فاصله داشتیم ولی دکتر شخصیم همیشه تو خونمه . در عرض یک ربع رسیدیم خونه . هیچ کس خونه نبود جز اقای جانگ . (دکتر شخصیش)


کوک 🌕 اقای جانگ سریع با وسایلت بیا اتاقم (با صدای بلند طوری که یانگ هی بیدار نشه)


اقای جانگ نگران سمت اتاق اربابش رفت نگران از اینکه برای اربابش اتفاقی افتاده باشه



صدای پای اقای جانگ رو شنیدم گفتم بیا داخل امد و نگران از سرتاپای من رو نگاه کرد که سریع به روی تخت اشاره کردم . وقتی چشمش به تخت افتاد نگاه نگرانش رنگ تعجب به خودش گرفت


کوک 🌕 طولانی مدت زیر بارون بوده و تب کرده اونم شدید . درمانش کن . بدو تا من برم براش لباس بیارم . فقط سریع باش .



ویو اقای جانگ



صدای باز و بسته شدن در خونه امد درحالی که من داشتم پتومو برای خواب میکشیدم روم . به ساعت نگاه کردم میدونستم اربابه . ساعت۱۱:۳۰ شبه خواستم بخوابم چون واقعا حال بیرون رفتن از اتاقمو نداشتم که ارباب بلند گفت


کوک 🌕 اقای جانگ سریع با وسایلت بیا سمت اتاقم .
منم با فکر اینکه باز اسیب دیده یا تیر خورده زبونم لال سریع وسایلمو برداشتم رفتم سمت اتاقش . خودش که انگار متوجه امدنم شده باشه گفت

کوک 🌕 بیا داخل

سریع رفتم داخل اول به ارباب از سر تا پا نگاه کردم
سالم بود ولی لباساش تمام خیس بود
خیلی سریع به تخت اشاره کرد که بایه دختر مو فرفری مواجه شدم متعجب به دختر نگاه کردم در واقع از تعجب شاخام درامده بود ارباب که اصلا به دخترا نگاه هم نمیکرد الان چیشده ؟ یعنی تا بیارتش بالا بغلش کرده ؟ تو فکر بودم مه صدای ارباب امد و منو‌ از فکر اورد بیرون

کوک 🌕 طولانی مدت زیر بارون بوده و تب کرده اونم شدید . درمانش کن . بدو تا من برم براش لباس بیارم .فقط سریع باش



وایسا درست شنیدم؟ ارباب تا اینو گفت سریع به سمت اتاق لباسش رفت . منم با اون حجم از تعجب وسایلمو باز کردمو معاینش کردم . تبش بیش از حد بالا بود باید غذا میخورد و یه دارو با دز بالا بهش میدادم یا اینکه سرم میزدم بهش . چند بار صداش زدم

جانگ : خانم خانم لطفا بیدار شین خانم

ولی بیدار نشد منم رفتم سراغ سرم بیدار نشدنش خطرناکه ها داشتم امادش میکردم که صدای ارباب به گوشم خورد

کوک 🌕 اجوما خونه نیست ؟


اقای جانگ : نه ارباب خودتون از صبح خدمتکاری نزاشتین تو خونه . حتی نزاشتین اجوما هم بمونه فقط گفتین من بمونم .


کوک 🌕 اها راست میگی حواسم نبود پس برو باید لباساشو خودم عوض کنم . بعدش بیا سرم بزن .
اقای جانگ : چشم و رفتم بیرون . یعنی چطوری میخواد لباساشو عوض کنه ؟ حتما یه چیزی هست که ما نمیدونیم . واییییییییییییی خداااااااااااااای من یعنی ارباب عاشق شدهههه؟ (ذوق زده اکلیلی شدهههه)


ویو کوک 🌕


ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ


ادامه داره 💜🩷❤️🤍


شرط ها

۱۰ لایک


۱۵ کامنت


۵ بازنشر



باییییییی تا پارت بعدی🥹💋❤️🦋🌕
دیدگاه ها (۱۷)

سلام سلام امدم با یه خبر فقط بدونید فیک فصل ۲ هم داره💜🩷🤍❤️ د...

نمیزاشتم میمردمممممممم 😊

ִֶָ ✦ ˖ܢܚ݅ـــبߺ ܟܿــߊ‌ࡎ ִֶָ ✦ ˖𝙿𝚊𝚛𝚝¹ᨒᨓᨒᨓᨒᨓویو یونا :        ...

#مافیای_من #P4لینو:کار داشتم پس زودتر بیدار شدم ‍و رفتم دنبا...

فرشته کوچولوی من ( پارت ۱۳ )گویون : پدرم آمد بغلش کردم نشستی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط