آغوشهای منجمد ما را با آتشی که نمیشناسیم آتش بزنید

آغوشهای منجمد ما را با آتشی که نمی‌شناسیم آتش بزنید.
ما را بیرون کنید از سلولهای تنگ انفرادی.

با شما حرف می‌زنم ، شما که هنوز مثل ما مسخ نشده‌اید.
شما که هنوز لبخند می‌زنید شبیه لبخند خورشیدِ اولین روز آفتابیِ اسفند.
شما که خوشبوئید.
شما که سرانگشت نوازشگر دارید، نه تازیانه دروغ , ما را ببرید از این سنگستان.

ما را که جذامیان رها شده‌ایم در سیاه‌ترین دهکده دنیا...
ما را به مرزهای روشنی و نور ببرید...

وراجی‌های ما را ناشنیده بگیرید که مدام از حال خوب تن و روح و دلمان حرف می‌زنیم.
ما دروغگوهای بی آبروئیم، یاد گرفته‌ایم با شما بخندیم و با خودمان که تنها می‌شویم، زار بزنیم...

ما را پس بگیرید از تنهایی.
آهای دلبرکان معصوم دنیا که بودنتان معنای خلقت است.
صاحبان آغوشهای امن.
خالقان ثانیه های شیرین.
ما را پس بگیرید از آینه های شکسته.
ما را پس بگیرید از بوسه‌های خیالی.
ما را پس بگیرید از خواب‌های نادیده.
ما را پس بگیرید از دشتهای خشک .

ما بذرهای کال عشقیم ما را لابلای صبر و نیاز بکارید...
دیدگاه ها (۹)

زیبا باش.زیبایی خلق کن.به زیبایی ها نگاه کن. چرخه تولید زشتی...

سینه ام دُکان عطاریست ، دردت چیست؟

از یاد نبر که انتهای هر شوق، زوال و ناکامیست...هر چیز که شو...

گاهی یک دیدار دوباره، یک مواجهه با خالق زخم هایک دل سیر نگاه...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط