تا تو بودی ..
غزل بود وُ شعری سپید
پر از باور عاشقانه
در هر سطرش
طراوت عشق بود وُ باران دوست داشتن
غوغای نیلی چشمانت بود وُ بیقراری نگاه من
و دلی که غرق میشد در چال گونه هایت ....
اینک بعد از رفتنت
تنهایی هست وُ دلتنگی
نشستن در ساحت غروب
پای همان نیمکتِ وعده ی دیدار
حوالی غربت یاد تو
که هر لحظه اش دلتنگی
از گوشه ی پنجره ی دلم سرک می کشد
به کوچه ی یادها و تداعی خاطراتمان
عشق بازی چشمانمان...،
سکوت و بلاتکلیفی نگاهمان ....
ای که خیالت رخنه کرده در جانم ...
عاشقت می مانم
تو را هر دم نفس می کشم...
با چشمانت زندگی خواهم کرد ...
جان یخ کرده ام را به یادِ خورشید نگاهت گرم می کنم ...
ای که لبخندت اعجاز زندگی ست
با یادت عاشقی خواهم کرد ....