FILL THE VOID

FILL THE VOID




سقوط میکرد
توی اون سیاه چاله سقوط میکرد

درحال سقوط بود
از یه ارتفاع تاریک بلندی داشت میوفتاد

ساعت روی دستش عقربه هاش تند و تند میچرخیدن
این رسما اون سیاه چاله ای نبود که باید زمان توش متوقف میشد

اون یه ماشین زمان بود
عقربه های ساعت برعکس و خیلی سریع حرکت میکردن

اون فقط داشت سقوط میکرد

ته اون فضا صدای آشنایی شنید...

روزالین: تو باید بمونی اون داره میگه تو باید بمونی!

تهیونگ: ولی من باید برم... .

اون صدای گذشتشو از ته چاه شنید
اشک هاش سرازیر شدن و لب میزد

تهیونگ: نه منو نگه دار...نزار برم!

که یدفعه از خواب پرید!

نیمه شب بود
ولی اون ساعت ساز یه تصمیمی گرفت توی زندگیش
بزرگترین تصمیمی بود که گرفته بود

خواست یه ساعت خاص بسازه

از همون شب بعد اون خوابی که دیده بود شروع کرد به ساختن ساعت جدید
اون براش زیادی خاص بود
اون ساعت مهم بود!
بعد از دوماه اون ساعت رو درست کرد
اون ساعت خیلی بزرگ بود برای همین مجوز اینو گرفت که ساعت رو توی کلیسا نصب کنن

برای اون ساعت مراسم گرفته بود
که به همه نشونش بده
اونقدر مهم بود که حتا آدمای معروف از سراسر جهان اومدن برای بازدیدش

بعد اینکه همه اومدن شرو کرد به سخنرانی

تهیونگ: درسته که من نابینا هستم و توان دیدن ندارم ولی خوابی دیدم که حتا از خاص ترین فرد زندگیم هم زیباتر بود

پارچه رو از روی ساعت انداخت

ساعت بزرگی رو نشون داد که درحال کار کردن بود

یدفعه یکی داد زد

-هی ببین اون ساعت عقربه هاش داره برعکس کار میکنه! به روبه عقب داره کار میکنه!

تهیونگ: درسته این ساعت به عقب کار میکنه
که شاید برگردیم به زمان گذشته و خیلی چیزارو درست کنیم و برگردونیم
یکیش خودم که اگه به عقب برمیگشتم پیش مهمترین فرد زندگیم میموندم!
_______________________________-
پایان... .
دیدگاه ها (۳)

ME AND YOUزیادی ازین زندگی خسته شده بودتوی مهمونی دوستانه نش...

YOU BEL;ONG TO MEهمگی منتظر اون اجرای بزرگ بودنجیمین دلقک سی...

. . ...

خدمتکاره عمارت ارباب پارت معرفی

پارت : ۳۰

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط