بی بهانه سلام
بی بهانه سلام
از عزیزی پرسیدم خدای را چگونه میبینی
بر پیشانی ام بوسه ای زد وگفت خدا دیدنی نیست باید درکش کنی گفتم اش مرا چگونه میبینی با خنده گفت تو را در نقش خود در بوسه ای جاری ساخته ام این روشن دلان دنیای واقعی را بهتر از ما میبینند
از عزیزی پرسیدم خدای را چگونه میبینی
بر پیشانی ام بوسه ای زد وگفت خدا دیدنی نیست باید درکش کنی گفتم اش مرا چگونه میبینی با خنده گفت تو را در نقش خود در بوسه ای جاری ساخته ام این روشن دلان دنیای واقعی را بهتر از ما میبینند
۴.۱k
۲۹ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.