پارت۸
#پارت۸
صدای گلوله اومد..... اما من هیچی احساس نمیکردم
یعنی مردم؟
چشمامو باز کردم و با دیدن اون مرده که غرق خون بود به دختر کنارم زل زدم
اون قولش زده بود؟
حالا قراره با ما چی کار کنه؟
+منتظر چی هستین؟ بازشون کنین( خطاب به اون آدما)
و خودش از این خرابه رفت بیرون
اون آدمای گودزیلا اومدن و بازمون کردن و مارو از اون خرابه آوردن بیرون
دختره رو دیدیم که به موتورش تکیه داده بود
رفتیم سمتش و نامجون گفت
_ ممنونیم
و هممون تعظیم کردیم
+ نیازی به تشکر نیست حالا خوب به حرفام گوش بدین..... شما جونتون تو خطره پس مراقب خودتون باشین و راجب این اتفاق بهتره به کسی نگین!!! حالا هم اینجا نمونین
جوری باهامون حرف میزد که انگار کیه
بهش گفتم
_اما ما نه ماشین داریم و نه گوشی داریم که به کسی زنگ بزنیم
گوشیشو داد دستم
به تاکسی زنگ زدم و بعد از تموم شدن کارم گوشیشو دادم به خودش
بچه ها تا الان همشون ساکت بودن و حرکت نمیکردن
طبیعی بود همین الان از مرگ برگشته بودن
𝙅𝙞𝙣 𝙝𝙤𝙤
با رفتن اونا چانگ سو رو دیدم که از پشت خونه اومد بیرون
_کارت عالی بود خیلی خوب تونستین نقش بازی کنین
در جواب یه لبخند زوری و کوچیک تحویلش دادم و سوار موتورم شدم
_ از فردا بیشتر برو کنارشون و سعی کن باهاشون ارتباط برقرار کنی
+ رسیدیم به سخت ترین مرحله کار
موتورمو روشن کردم نمیخواستم برم خونه
رفتم یه جایی که بتونم تنها باشم
یه چیزی از درونم میگفت نقشه مون با یه چیزی خراب میشه
اما من نمیزارم.......
صدای گلوله اومد..... اما من هیچی احساس نمیکردم
یعنی مردم؟
چشمامو باز کردم و با دیدن اون مرده که غرق خون بود به دختر کنارم زل زدم
اون قولش زده بود؟
حالا قراره با ما چی کار کنه؟
+منتظر چی هستین؟ بازشون کنین( خطاب به اون آدما)
و خودش از این خرابه رفت بیرون
اون آدمای گودزیلا اومدن و بازمون کردن و مارو از اون خرابه آوردن بیرون
دختره رو دیدیم که به موتورش تکیه داده بود
رفتیم سمتش و نامجون گفت
_ ممنونیم
و هممون تعظیم کردیم
+ نیازی به تشکر نیست حالا خوب به حرفام گوش بدین..... شما جونتون تو خطره پس مراقب خودتون باشین و راجب این اتفاق بهتره به کسی نگین!!! حالا هم اینجا نمونین
جوری باهامون حرف میزد که انگار کیه
بهش گفتم
_اما ما نه ماشین داریم و نه گوشی داریم که به کسی زنگ بزنیم
گوشیشو داد دستم
به تاکسی زنگ زدم و بعد از تموم شدن کارم گوشیشو دادم به خودش
بچه ها تا الان همشون ساکت بودن و حرکت نمیکردن
طبیعی بود همین الان از مرگ برگشته بودن
𝙅𝙞𝙣 𝙝𝙤𝙤
با رفتن اونا چانگ سو رو دیدم که از پشت خونه اومد بیرون
_کارت عالی بود خیلی خوب تونستین نقش بازی کنین
در جواب یه لبخند زوری و کوچیک تحویلش دادم و سوار موتورم شدم
_ از فردا بیشتر برو کنارشون و سعی کن باهاشون ارتباط برقرار کنی
+ رسیدیم به سخت ترین مرحله کار
موتورمو روشن کردم نمیخواستم برم خونه
رفتم یه جایی که بتونم تنها باشم
یه چیزی از درونم میگفت نقشه مون با یه چیزی خراب میشه
اما من نمیزارم.......
۹.۸k
۲۷ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.