یار ! کم پیدا شدی یک در میان می بینمت
یار ! کم پیدا شدی یک در میان می بینمت
گفته بودی با منی با این و آن می بینمت
گفت چشم مات این مگس ها در پی شیرینی است
برخلاف من که با چشمان جان می بینمت
ماجرای نوح و کنعان را که می دانی چرا
ترک خوبان کردی و با بدان میبینمت
من اگر فرهاد هم باشم شبی دل می کنم
آن شب انگشت تعجب بر دهان می بینمت
قصه ی عیش تو هم روزی به پایان می رسید
صبر کن تا انتهای داستان میبینمت
گفته بودی با منی با این و آن می بینمت
گفت چشم مات این مگس ها در پی شیرینی است
برخلاف من که با چشمان جان می بینمت
ماجرای نوح و کنعان را که می دانی چرا
ترک خوبان کردی و با بدان میبینمت
من اگر فرهاد هم باشم شبی دل می کنم
آن شب انگشت تعجب بر دهان می بینمت
قصه ی عیش تو هم روزی به پایان می رسید
صبر کن تا انتهای داستان میبینمت
۱۰.۹k
۰۶ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.