با ای راحت جانم که جان من فدای تو

بيا ای راحت جانم که جان من فدای تو
سر سودايی عاشق فدای خاک پای تو

دلم خلوتسرای توست غيری در نمی گنجد
به جان تو که جان من ندارد کس به جای تو

ز خورشيد جمال تو جهانی نور می بايد
تو سلطانی به حسن امروز و مهرويان گدای تو

ندارم دست از دامن اگر سر ميرود در سر
کشم بار همه عالم برای که ؟
برای تو

به عشقت گر شوم کُشته حيات جاودان دارم
چه خوش باشد وفای من اگر يابم بقای تو

خيالت نقش ميبندم بهر صورت که بنمايد
تویی نور دو چشم من که می بينم لقای تو
دیدگاه ها (۱)

فرا رسیدن یلدابر دوستان و همراهانمبارکامیدوارم همیشه دلتون خ...

زن طلاییست که عاشق شدنش اجبار استهمچو برگیست که گریان شدنش ا...

❤❤❤❤❤❤❤❤❤هر چه‌قدر این روزها دستان من تنهاترندچشم‌هایت شب‌به...

چشم وا کردم و دیدم که خدایم تو شدیدفتر پر غزل خاطره هایم تو ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط