تو را .....
برای نوشتن از تو
شعر به گل نشسته است
من اما دستم به نوشتن آشناست
تو را مثل سایه های شب مهتابی
به تصویر می کشم
شاعرانه
مستانه
"همین خط های در هم ریخته می ماند"
چرا خاموشی
چرا پشت این روزنه ها نوری نیست؟
مگر نمی گفتند
عشق فریاد دردهای عمیق است
پس چرا لب های تو بی صدا است
بیا لباس رویا بپوش تا نقاشی چکمه ها ما را از هم جدا نکرده است
زمان گذشت
نه سیاه بود
نه خاکستری
زندگی تبخیر مولکول هایم بود
هم چراغ روشن بود
هم لمس شب تاریکی
هم حس خوشایندی
هم تلخ چون لحظه رفتن
دلم رنج عمیقی می کشد
چرا این جاده
این مسیر مستقیم
نه درک عمیقی دارد
نه رفیقی
نه یاری که تا آخر بماند
#فرشاد_فرخزاد
#تنهایی #عشق
شعر به گل نشسته است
من اما دستم به نوشتن آشناست
تو را مثل سایه های شب مهتابی
به تصویر می کشم
شاعرانه
مستانه
"همین خط های در هم ریخته می ماند"
چرا خاموشی
چرا پشت این روزنه ها نوری نیست؟
مگر نمی گفتند
عشق فریاد دردهای عمیق است
پس چرا لب های تو بی صدا است
بیا لباس رویا بپوش تا نقاشی چکمه ها ما را از هم جدا نکرده است
زمان گذشت
نه سیاه بود
نه خاکستری
زندگی تبخیر مولکول هایم بود
هم چراغ روشن بود
هم لمس شب تاریکی
هم حس خوشایندی
هم تلخ چون لحظه رفتن
دلم رنج عمیقی می کشد
چرا این جاده
این مسیر مستقیم
نه درک عمیقی دارد
نه رفیقی
نه یاری که تا آخر بماند
#فرشاد_فرخزاد
#تنهایی #عشق
۷.۹k
۰۳ بهمن ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.