چشمانش برق میزد

چشمانش برق میزد
نفهمیدم از ذوق چنین شده است یا بغض
دسته گلی از جنس بابونه در دستانش داشت
عطر شیرینش حتی از این فاصله نیز به مشامم میخورد
گل ها ظاهری پژمرده داشتند درست ماننده صاحبش
وقتی بلورهای شیشه‌ای روی گونه‌هایش را دیدم متوجه گریستن او شدم
لبخند روی لب هانش فریاد میزد چقدر شکسته است
اما باز هم لبخند میز
نزدیک تر رفتم...
چروک های روی صورتش گذر زمان را نشان میدادند
زمان زیادی بود اما بالاخره وقتش رسیده بود
برگشتی؟
_برگشتم
دیدگاه ها (۳)

روُٰٖزی گ᳥فتی𐨍م فްقط مرگ᳥ما𝄄را ازه᳤م جدا میک𐨆ند مꥇ𐇽رگدیر رسꨲ...

"لبخندش هنوزم میدرخشید ولی قسم به همون خنده‌ها که نفس کشیدنو...

گوش کننه گوش کنتعداد بارهای که تو صحبت کردی و من فقط یک گوشه...

همه عمر بر ندارم سر از این خمار مستی🕯که هنوز من نبودم که تو ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط