پدربزرگ یادت هست؟ قوری عتیقه مادربزرگ را شکستم....از ترس
پدربزرگ یادت هست؟ قوری عتیقه مادربزرگ را شکستم....از ترس در اتاق بالا پشتی خزیده بودم....گفتی چرا دل نگرانی! میبرم بند میزنم، مثل روز اول میشود...حتی بهتر....
حالا این من هستم و روح تکه پاره ام
کجای آسمانها دنبالت بگردم تا این شکسته را بند بزنی...شاید مثل روز اول شود....
حالا این من هستم و روح تکه پاره ام
کجای آسمانها دنبالت بگردم تا این شکسته را بند بزنی...شاید مثل روز اول شود....
۳.۵k
۱۲ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.