دستهـاۍِ من را ڪه ببینـۍ....
دستهـاۍِ من را ڪه ببینـۍ....
میفهمۍ من دیگـر ناامیـد شدمـ، از دوست داشتـه شدن،
دستهـاۍ بۍ سرخـۍ و سیاهیمـ، ڪه چفتِ هیـچ دستانـۍ نخواهد بودد...
دستمـال هاۍ مچـاله شده با سیاهۍ را ڪه توۍِ جیب هـایمـ، ببینـۍ،
میفهمۍ من از پاڪ شدن اشکهایمـ، با دستـانِ داغِ و امنِ ڪسۍ ناامیـدمـ،...
از آنقـدر خودمـ بودن با ڪسۍ ڪه تنهایۍ هایمـ، را بۍ هراس روۍِ دوشش بگذارمـ،...
به چشمـ، هایمـ، ڪه نگاه ڪنۍ،
تا چشمـ ڪار میڪند ڪِدرۍ میبینۍ...
عوض برقِ دوست داشتـن یا دوست داشتـه شدن...
آدمـ، از یڪ جـا به بعد...
اعضـاۍ بدنش خستـه از هر چیـز بودن را جیـغ میزنند...
پاهایش نخواستـن براۍ همـ قدمـ، شدن با ڪسۍ
لبهایِ صورتـۍ کمرنگ مایل به سفیدش...
بۍ میـل بودن به بوسیـدن و بوسیـده شدن...
آغـوشش زار زدن و گشاد و تنگ بودن براۍِ قـد و قواره ۍ هـر آغـوشۍ...
میـدانـۍ...
مـن با تمـامِـ، قـوا و اعضـا و هـرچـه ڪلمـه توۍ دنیـا هست و هرچـه واژه بعـداً به لغـت نامـه اضافـه خواهـد شد...
یڪ چیـز را فریـاد میزنمـ:
من_از_دوست_داشتـه_شدن_ناامیـدمـ...
از_دوست_داشتـن_دلگیـررر...
#عاشقانه
#خاصترین
میفهمۍ من دیگـر ناامیـد شدمـ، از دوست داشتـه شدن،
دستهـاۍ بۍ سرخـۍ و سیاهیمـ، ڪه چفتِ هیـچ دستانـۍ نخواهد بودد...
دستمـال هاۍ مچـاله شده با سیاهۍ را ڪه توۍِ جیب هـایمـ، ببینـۍ،
میفهمۍ من از پاڪ شدن اشکهایمـ، با دستـانِ داغِ و امنِ ڪسۍ ناامیـدمـ،...
از آنقـدر خودمـ بودن با ڪسۍ ڪه تنهایۍ هایمـ، را بۍ هراس روۍِ دوشش بگذارمـ،...
به چشمـ، هایمـ، ڪه نگاه ڪنۍ،
تا چشمـ ڪار میڪند ڪِدرۍ میبینۍ...
عوض برقِ دوست داشتـن یا دوست داشتـه شدن...
آدمـ، از یڪ جـا به بعد...
اعضـاۍ بدنش خستـه از هر چیـز بودن را جیـغ میزنند...
پاهایش نخواستـن براۍ همـ قدمـ، شدن با ڪسۍ
لبهایِ صورتـۍ کمرنگ مایل به سفیدش...
بۍ میـل بودن به بوسیـدن و بوسیـده شدن...
آغـوشش زار زدن و گشاد و تنگ بودن براۍِ قـد و قواره ۍ هـر آغـوشۍ...
میـدانـۍ...
مـن با تمـامِـ، قـوا و اعضـا و هـرچـه ڪلمـه توۍ دنیـا هست و هرچـه واژه بعـداً به لغـت نامـه اضافـه خواهـد شد...
یڪ چیـز را فریـاد میزنمـ:
من_از_دوست_داشتـه_شدن_ناامیـدمـ...
از_دوست_داشتـن_دلگیـررر...
#عاشقانه
#خاصترین
۷.۸k
۲۹ خرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.