مردی که اسم خوبی داشت

مردی که اسم خوبی داشت...
سر اسب را که کج کرده بود و بی‌صدا از فاصله دو سپاه گذشته بود، فکر کرده بود خیلی خوب اگر پیش برود می‌بخشندش و می‌گذارند با بقیه هفتاد و دو نفر بجنگد... وقتی هم گفتند: «خوش آمدی! پیاده شو، بیا نزدیک!» نتوانست. یاد این افتاد که آب را خودش سه روز پیش رویشان بسته. گفت: «سواره می‌مانم تا کشته شوم.» می‌خواست چشم تو چشم نشوند. اصلا حساب این را نکرده بود که بیایند سرش را بگیرند روی زانو. خون‌های پیشانی‌اش را با انگشت پاک کنند. باز دلشان راضی نشود. دستمال خودشان را ببندند دور سرش. در خواب هم نمی‌دید بهش بگویند: «آزاد مرد، مادرت چه اسم خوبی رویت گذاشت.»
دیدگاه ها (۰)

تعبیر بسیار عجیب و عاشقانه مجری‌ تلوزیون‌ ملی‌ عراق

سلبریتی باشرف این شکلیه دوستان

💬 رایانه خودرو بومی شد.✔️ طراحی و ساخت رایانه یا همان مغز خو...

خواب اَبَدی!

#𝑳𝑶𝑽𝑬_𝑴𝒀_𝑻𝑬𝑨𝑪𝑯𝑬𝑹 𝒑𝒂𝒓𝒕 ²²+خب.... _من مهمونم رو تخت دو نفره می...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط