دیار من آن سوی بیابان هاست
دیار من آن سوی بیابان هاست
یادگارش در آغاز سفر همراهم بود
هنگامی که چشمش بر نخستین پرده بنفش نیمروز افتاد
از وحشت غبار شد
و من تنها شدم
چشمک افقها چه فریبها که به نگاهم نیاویخت!
و انگشت شهابها چه بیراههها که نشانم نداد!
آمدم تا ترا بویم؛...
و تو: گیاه تلخ افسونی!
به پاس این همه راهی که آمدم
زهر دوزخیات را با نفسم آمیختی
به پاس این همه راهی که آمدم!...
سهراب سپهری
یادگارش در آغاز سفر همراهم بود
هنگامی که چشمش بر نخستین پرده بنفش نیمروز افتاد
از وحشت غبار شد
و من تنها شدم
چشمک افقها چه فریبها که به نگاهم نیاویخت!
و انگشت شهابها چه بیراههها که نشانم نداد!
آمدم تا ترا بویم؛...
و تو: گیاه تلخ افسونی!
به پاس این همه راهی که آمدم
زهر دوزخیات را با نفسم آمیختی
به پاس این همه راهی که آمدم!...
سهراب سپهری
۲.۱k
۰۹ بهمن ۱۴۰۰
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.