جئون مثل همیشه کابوس دید..کابوس اون مرد مرموز.. اون تا به
جئون مثل همیشه کابوس دید..کابوس اون مرد مرموز.. اون تا به حال اون مرد رو حتی ندیده بود اون هر شب خاطرات بسیاری از اون مرد میدید..و به مرد رویاهاش دلباخته...بود...سعی کرد پیداش کنه..نشد و به جاش بار ها توی تله افتاد...اوژنی بی قرارِ قصه ما در نهایت چهره ی خوش تراش اون مرد رو ترسیم کرد ..و اون رو توی هر وبسایتی که به ذهنش رسید شیر کرد...
اره اون بلاخره ناپلئونش رو پیدا کرد بی قرار تر از هر لحظه ای به قصد سفر راهی شد..به کجا؟ معلومه به مارسی توی دل فرانسه اون گم شدش رو پیدا کرد..و با خودش تموم طول مسیر.. قسم خورد که نزاره ستاره ی آرزوش اون ماهزادی که بالاخره از آسمون آرزوهاش چیده رو از دست بده
دسته اخر اونا بهم رسیدن و زیبا ترین قصه ی عاشقانه ی مارسی رو به وجود آوردن...چون اون ها از قبل برای هم انتخاب شده بودن و صبوری کردن
اونا یه درس رو خوب یاد گرفت اونم این بود که اگر چه رابطه های تلخی رو پشت سر گذاشتن ولی حالا خالق عشق با این راه.. کاری کرد که اوژنی و ناپلئون قوی تر ظاهر بشن و به خوبی بهم عشق بورزن
و صد البته که عشقی نام دار رو از خودشون به یاد بزارن
اره اون بلاخره ناپلئونش رو پیدا کرد بی قرار تر از هر لحظه ای به قصد سفر راهی شد..به کجا؟ معلومه به مارسی توی دل فرانسه اون گم شدش رو پیدا کرد..و با خودش تموم طول مسیر.. قسم خورد که نزاره ستاره ی آرزوش اون ماهزادی که بالاخره از آسمون آرزوهاش چیده رو از دست بده
دسته اخر اونا بهم رسیدن و زیبا ترین قصه ی عاشقانه ی مارسی رو به وجود آوردن...چون اون ها از قبل برای هم انتخاب شده بودن و صبوری کردن
اونا یه درس رو خوب یاد گرفت اونم این بود که اگر چه رابطه های تلخی رو پشت سر گذاشتن ولی حالا خالق عشق با این راه.. کاری کرد که اوژنی و ناپلئون قوی تر ظاهر بشن و به خوبی بهم عشق بورزن
و صد البته که عشقی نام دار رو از خودشون به یاد بزارن
۵.۵k
۳۰ خرداد ۱۴۰۳