حکایت من

حکـــــــایت من…

حکایت کسی بود که عاشق دریا بود اما قایقــــــــی نداشت…
دلباخته سفر بود اما همسفـــــر نداشت…
حکایت کسی بود که زجر کشید اما ضجـــــه نزد…
زخم داشت اما ننالیــــــد…
گریه کرد اما اشک نریخـــــت…
حکایت من حکایت کسی بود کـــــه…
پر از فریاد بود اما سکوت کرد تا همه ی صداها را بشنــــــود…
دیدگاه ها (۱)

گفتم خداحافظ.....😢

#غروب #غروب_آفتاب #غروب_دریا #غروب_دلگیر #غروب_جمعه_های_بی_ت...

میگفت: میترسم میترسم این حرفایِ قشنگ این همه حسِ قشنگ که الا...

#غروب #غروب_آفتاب #غروب_دریا #غروب_دلگیر #غروب_جمعه_های_بی_ت...

فاصله ای برای زنده ماندن جیمین روی زانوهایش جلوی من ماند، مث...

☆ عشق روانی من (۶) ☆☆ از زبان هیروکو ☆اون شب تا صبح نخوابیدم...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط