درخواستیپارت دوم
♡درخواستی♡پارت دوم
وقتی خواب بودی و جیمین پسرا رو آورده بود خونه بعد تو با شورتک و تاپ میری پیششون
(ا/ت رو مینویسم ات)
و باهم رفتن پیش پسرا
نامجون: عه سلام ات
ات: سلام نامجون
راوی:(همه ی اعضا یکی یکی به ات سلام کردن)
(دوهفته بعد از اون شب)
ویو ات
اه طبق معمول دوباره از خواب بیدار شدم ساعت شش و نیم صبح بود مثل همیشه جیمین خونه نبود رفته بود سرکار بلند شدم و رفتم دستشویی ودست و صورتمو شستم و اومدم بیرون خیلی گشنم بود پس برای صبحونه برا خودم پنکیک شکلانی درست کردم و خوردم بعدش یه فیلم گذاشتم تا ببینم •
(پرش زمانی به یه ساعت بعد)
اه تقریبا یه ساعت از فیلمم رو دیده بودم داشتم ادامش رو میدیدم که جیمین بهم زنگ زد
(مکالمه)
_سلام جوجه رنگیه من
+سلام عشقم
_عشقم
+جونممم
_امشب به یه مهمونی دعوتیم میای باهم بریم؟
+اره زندگیم فقط کی مهمونی گرفته؟
_جونکوک
+اها
_خودش میگه دوست دختر پیدا کرده برا همین مهمونی گرفته که با دوست دخترش اشنا شیم
+اها با شه میریم ولی ساعت چند بریم؟
_هفت شب
+باشه
_میام دنبالت
+باشه
(پایان مکالمه)
(پرش زمانی به وقت مهمونی)
ویو ات
خب همونطور که جیمین گفته بود باید ساعت هفت اونجا باشیم الان ساعت شش و ربعه
رفتم یه لباس مشکی انتخاب کردم وپوشیدمش چون جیمین از لباس باز بدش میومد منم یه لباس پوشیده پوشیدم
راوی؛: عکس لباس ات رو براتون میزارم و لباس جیمینو
به موهام حالت دادم و یه ارایش ساده کردم
که دیدم جیمین یهو اومد تو اتاق
+عه سلام ددی جون راستی کی اومدی؟
_سلام گرلم همین الان
+اها بریم؟
_بریم
+نمیخای اماده شی؟
_الان اماده میشم
راوی: جیمین اماده شد
+جیمین حاضر شدی؟
_اره اره وایسا اومدم
+بیا گردنبند منو ببند برام
_اومدم
+گوشواره هامو انداختم ولی گردنبندمو نتونستم
راوی: جیمین گردنبند ات رو براش انداخت
و اونا سوار ماشین شدن و به خونه ی جونکوک رفتن
وقتی رسیدن زنگ خونه ی جونکوک رو زدن و جونکوک در خونرو براشون باز کرد وقتی رفتن تو با صحنه ای مواجه شدن که غیر ممکن بود
اونا دیدن.....
♡ادامش تو پارت سوم ♡
امیدوارم خوشتون اومده باشه 🤍
چطور بود؟
وقتی خواب بودی و جیمین پسرا رو آورده بود خونه بعد تو با شورتک و تاپ میری پیششون
(ا/ت رو مینویسم ات)
و باهم رفتن پیش پسرا
نامجون: عه سلام ات
ات: سلام نامجون
راوی:(همه ی اعضا یکی یکی به ات سلام کردن)
(دوهفته بعد از اون شب)
ویو ات
اه طبق معمول دوباره از خواب بیدار شدم ساعت شش و نیم صبح بود مثل همیشه جیمین خونه نبود رفته بود سرکار بلند شدم و رفتم دستشویی ودست و صورتمو شستم و اومدم بیرون خیلی گشنم بود پس برای صبحونه برا خودم پنکیک شکلانی درست کردم و خوردم بعدش یه فیلم گذاشتم تا ببینم •
(پرش زمانی به یه ساعت بعد)
اه تقریبا یه ساعت از فیلمم رو دیده بودم داشتم ادامش رو میدیدم که جیمین بهم زنگ زد
(مکالمه)
_سلام جوجه رنگیه من
+سلام عشقم
_عشقم
+جونممم
_امشب به یه مهمونی دعوتیم میای باهم بریم؟
+اره زندگیم فقط کی مهمونی گرفته؟
_جونکوک
+اها
_خودش میگه دوست دختر پیدا کرده برا همین مهمونی گرفته که با دوست دخترش اشنا شیم
+اها با شه میریم ولی ساعت چند بریم؟
_هفت شب
+باشه
_میام دنبالت
+باشه
(پایان مکالمه)
(پرش زمانی به وقت مهمونی)
ویو ات
خب همونطور که جیمین گفته بود باید ساعت هفت اونجا باشیم الان ساعت شش و ربعه
رفتم یه لباس مشکی انتخاب کردم وپوشیدمش چون جیمین از لباس باز بدش میومد منم یه لباس پوشیده پوشیدم
راوی؛: عکس لباس ات رو براتون میزارم و لباس جیمینو
به موهام حالت دادم و یه ارایش ساده کردم
که دیدم جیمین یهو اومد تو اتاق
+عه سلام ددی جون راستی کی اومدی؟
_سلام گرلم همین الان
+اها بریم؟
_بریم
+نمیخای اماده شی؟
_الان اماده میشم
راوی: جیمین اماده شد
+جیمین حاضر شدی؟
_اره اره وایسا اومدم
+بیا گردنبند منو ببند برام
_اومدم
+گوشواره هامو انداختم ولی گردنبندمو نتونستم
راوی: جیمین گردنبند ات رو براش انداخت
و اونا سوار ماشین شدن و به خونه ی جونکوک رفتن
وقتی رسیدن زنگ خونه ی جونکوک رو زدن و جونکوک در خونرو براشون باز کرد وقتی رفتن تو با صحنه ای مواجه شدن که غیر ممکن بود
اونا دیدن.....
♡ادامش تو پارت سوم ♡
امیدوارم خوشتون اومده باشه 🤍
چطور بود؟
- ۵.۷k
- ۲۸ اردیبهشت ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط