هرچند عمر در غم و حرمان گذاشتم

هرچند عمر در غم و حرمان گذاشتم
هرگز دل از محبت ِ او برنداشتم
جان و دل است هیمه‌ آن آتشی که من
همت به زنده داشتنش برگماشتم
در داو ِ عشق دست ِ تهی عذر مرد نیست
من از میان ِ مدعیان جان گذاشتم
در خاک و خون میان ِ علم‌های سرنگون
با رایت ِ وفای تو سر برفَراشتم
بیرون ز هرچه صورت ِ بیداریست و خواب
نقشی که از خیال ِ تو در دل نگاشتم
بی حاصل ست فرصت ِ فصل ِ سیاهکار
سرسبز باد بذر ِ امیدی که کاشتم
عشقی به دست کردم و چون سایه در رهش
صد ره سرم زدند و ز سر پای داشتم.


هوشنگ ابتهاج

📕
دیدگاه ها (۱)

مرا به رندی و عشق، آن فضول عیب کُنَدکه اعتراض بر اسرارِ علمِ...

کوه ها باهمند و تنهایند همچون ما باهمان تنهایان

🌷سلام روز زیباتون بخیرامروز نهم ربیع الاولروز تجلی حاکمیتمست...

📲 #استوری | سلام زندگی💐سلام عشق من💐📲 #استوری | روز ظهور پشت ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط