تنهایی ام را می کشم بردوش تنهایی

تنهایی ام را می کشم بردوش ...تنهایی
در روزگاری که ندارد عشق هیچ معنایی
یک منزوی هستم فروغی در جهانم نیست
پیراهنم را نیست بعداز این زلیخایی
در کوچه ها دیگر سراغت را نمی‌گیرم
این زندگانی بی تو یعنی عمر فرسای
در من نمی یابی مرا که رفته ام از خود
دیگر ندارم از غروب خویش پروایی
این زنده مانی بی حضورت ژانر وحشت بود
بی تو نفس هایم فقط ی درد ادواریست
در چلع های فارغ از صبر و شکیبایی
دنبال خود دیگر کحا باید بگردم که
دیگر نمانده از نگاهت رد پای
این آخرین تصویر از تنهایی من بود
دیگر. ندارم چشم امیدی به فردای 😔نفسم 😔
دیدگاه ها (۳)

صد خوبی ویک گند به گندت بنویسند صد قهقهه ویک ونگ ..به ونگت ب...

نعشه ی شعرم ولی دارم خماری میکشم گوشه ی دنج اتاقم بی قراری م...

هر خال خیالیست از عمری بی صدا هر دود غمی است رقصان توی هوا پ...

شاعرت باشم تمام مشکل آسان می‌شود حتمن ببین با شعر من درد تو ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط