وانشات جونگکوک غمگین
یجی ام ۱۸ سالمه ، از ایران اومدم کره ، الان سئولم و امشب میخوام برم کنسرت بی تی اس ، من کلا آدم تنهاییم و واقعا تنهایی رو دوست دارم و نمیخوام بابت تنها بودنم گلایه کنم ولی...ولی من حق ندارم که یه بار برای یکی مهم باشم؟ من حق ندارم؟چرا؟ دیگه برام مهم نیست میخواستم خودمو بکشم من فقط یه بچه بودم یه بچه که هیچی از دنیای ترسناک بیرون نمیدونست و خب وقتی فهمیدم چه خبره دنیا رو سرم خراب شد تنهایی رو دوست داشتم از همون به بعد دیگه تنها شدم یا حتی بهتره بگم حرف نمیزدم ، خواستم خودمو بکشم چند بار انجامش دادم اونم توی دوازده یا سیزده سالگی وقتی هنوزم بچه بودم ....ولی با بی تی اس آشنا شدم فقط به جونگکوک فکر میکردم ای کاش هیچوقت جونگکوک و نمیدیدم حتی از دور و از گوشی هر وقت صداشو میشنیدم از توی گوشی دلم ضف میرفت ، قلبم خیلی تند تر میزد ، خیلی تلاش کردم و حالا تو کره ام و میخوام برم کنسرتش ، میبینمش ...
آماده شده بودم و این سری یه لباس مشکی ست ، یه حالت کراپ مانند و دامن جذب که تا بالای رونم بود پوشیدم و رفتم...تو سالن نشسته بودم تا چند دقیقه دیگه از نزدیک صداشو میشنوم ....صدای آهنگ پخش شد و اعضا وارد شدن ، نگاهم به غیر از جونگکوک جای دیگه ای رو نمیدید اشکام میریختن و حتی نمیتونستم یه صدا کوچیک از خودم در بیارم البته بر عکس همه اون تعداد نفراتی که اونجا بودن.....آهنگ و میخوند و من فقط به بخت سیاهم گریه میکردم ، آره من بیش از هر چیزی عاشق جونگکوک بودم اونو میخواستم ....ولی نمی تونستم به دستش بیارم پس...این اولین و آخرین شبیه که میبینمش ، بلاخره تونستم یه صدایی در بیارم و تشویق کنم ، جیغ میزدم ولی بازم اشکام رو صورتم بودن ، بعد از اجرا میخواستم برم فن ساین باید دستاشو حس میکردم....تقریبا اعضا همشون تو فن ساین بودن و نشسته بودن و بلاخره جیمین هم اومد و نشست و همه کسایی که اومده بودن ازشون امضا میگرفتن و یه چند تا جمله حرف میزدن ، وقتی میخواستم برم سمتشون فقط اون دفتری که داشتم و توی دستم فشار میدادم تا دستام نلرزه ، رفتم سمتشون با چهار یا پنج نفرشون حرف زدم و امضا گرفتم اشکام میریختن ولی وقتی به نفر ششم یا جونگکوک رسیدم اشکام خیلی بیشتر ریختن و جونگکوک که منو اونطوری دید گفت آرمی!هی اسمت چیه؟خیلی خوشگلی...
یجی لبخند دردناکی زد و گفت یجی،خیلی خوشحالم که میبینمت جونگکوکا
جونگکوک گفت خب منم همین طور حالا چرا گریه میکنی خوشگله؟
یجی گفت خیلی وقته منتظر این لحظه بودم که ببینمت بعد به فارسی آروم و زمزمه طور گفت خیلی دوست دارم بی نهایت
جونگکوک دستشو سمت یجی دراز کرد و یجی هم با اشک دستشو توی دست جونگکوک گذاشت....جونگکوک لبخندی زد و یجی گفت دوست دارم جونگکوکا
یجی منظورش عاشقتم بود و جونگکوک اون دوست دارم و به معنی دوست داشتن و علاقه طرفدار به خودش دید نه عاشق به خواننده....
یجی خواست بره که یه لحظه برگشت و به جونگکوک نگاه دیگه ای انداخت و بعد سمت آخرین نفر رفت و از اون هم امضا گرفت....بعد میتونست بازم اونجا بشینه و تا وقت آخر فن ساین اونجا باشه ولی یجی باید میرفت ....
یجی از در فن ساین بیرون اومد و سمت کوچه ای که جونگکوک خونه اش اون جا بود رفت دلش میخواست فقط به عنوان رهگذر اون خونه رو ببینه ، سمت اون کوچه رفت و از دور نمای خونه رو دید و گفت همینجا انجامش میدم
بعد تیغی که توی جیب لباسش بود و درآورد و روی شاهرگ گردنش گذاشت و با اشک گفت عاشقتم جونگکوک ، عاشق
بعد اون تیغ و محکم روی شاهرگش کشید و وقتی حس کرد خونش داره بیرون میریزه لبخندی زد و تیغ رو کامل کرد توی شاهرگش فرو کرد و گذاشت بمونه و روی زمین تکیه به دیوار نشست....حس درد تمام بدنشو فرا گرفته بود ولی اون الان حس میکرد بهتر شده و در آخرین لحظات عمرش این جمله رو سخت و دردناک زمزمه کرد
• ای کاش آدمایی که قسمت هم نیستن هیچ وقت همو ملاقات نکنن حتی اتفاقی... •
آماده شده بودم و این سری یه لباس مشکی ست ، یه حالت کراپ مانند و دامن جذب که تا بالای رونم بود پوشیدم و رفتم...تو سالن نشسته بودم تا چند دقیقه دیگه از نزدیک صداشو میشنوم ....صدای آهنگ پخش شد و اعضا وارد شدن ، نگاهم به غیر از جونگکوک جای دیگه ای رو نمیدید اشکام میریختن و حتی نمیتونستم یه صدا کوچیک از خودم در بیارم البته بر عکس همه اون تعداد نفراتی که اونجا بودن.....آهنگ و میخوند و من فقط به بخت سیاهم گریه میکردم ، آره من بیش از هر چیزی عاشق جونگکوک بودم اونو میخواستم ....ولی نمی تونستم به دستش بیارم پس...این اولین و آخرین شبیه که میبینمش ، بلاخره تونستم یه صدایی در بیارم و تشویق کنم ، جیغ میزدم ولی بازم اشکام رو صورتم بودن ، بعد از اجرا میخواستم برم فن ساین باید دستاشو حس میکردم....تقریبا اعضا همشون تو فن ساین بودن و نشسته بودن و بلاخره جیمین هم اومد و نشست و همه کسایی که اومده بودن ازشون امضا میگرفتن و یه چند تا جمله حرف میزدن ، وقتی میخواستم برم سمتشون فقط اون دفتری که داشتم و توی دستم فشار میدادم تا دستام نلرزه ، رفتم سمتشون با چهار یا پنج نفرشون حرف زدم و امضا گرفتم اشکام میریختن ولی وقتی به نفر ششم یا جونگکوک رسیدم اشکام خیلی بیشتر ریختن و جونگکوک که منو اونطوری دید گفت آرمی!هی اسمت چیه؟خیلی خوشگلی...
یجی لبخند دردناکی زد و گفت یجی،خیلی خوشحالم که میبینمت جونگکوکا
جونگکوک گفت خب منم همین طور حالا چرا گریه میکنی خوشگله؟
یجی گفت خیلی وقته منتظر این لحظه بودم که ببینمت بعد به فارسی آروم و زمزمه طور گفت خیلی دوست دارم بی نهایت
جونگکوک دستشو سمت یجی دراز کرد و یجی هم با اشک دستشو توی دست جونگکوک گذاشت....جونگکوک لبخندی زد و یجی گفت دوست دارم جونگکوکا
یجی منظورش عاشقتم بود و جونگکوک اون دوست دارم و به معنی دوست داشتن و علاقه طرفدار به خودش دید نه عاشق به خواننده....
یجی خواست بره که یه لحظه برگشت و به جونگکوک نگاه دیگه ای انداخت و بعد سمت آخرین نفر رفت و از اون هم امضا گرفت....بعد میتونست بازم اونجا بشینه و تا وقت آخر فن ساین اونجا باشه ولی یجی باید میرفت ....
یجی از در فن ساین بیرون اومد و سمت کوچه ای که جونگکوک خونه اش اون جا بود رفت دلش میخواست فقط به عنوان رهگذر اون خونه رو ببینه ، سمت اون کوچه رفت و از دور نمای خونه رو دید و گفت همینجا انجامش میدم
بعد تیغی که توی جیب لباسش بود و درآورد و روی شاهرگ گردنش گذاشت و با اشک گفت عاشقتم جونگکوک ، عاشق
بعد اون تیغ و محکم روی شاهرگش کشید و وقتی حس کرد خونش داره بیرون میریزه لبخندی زد و تیغ رو کامل کرد توی شاهرگش فرو کرد و گذاشت بمونه و روی زمین تکیه به دیوار نشست....حس درد تمام بدنشو فرا گرفته بود ولی اون الان حس میکرد بهتر شده و در آخرین لحظات عمرش این جمله رو سخت و دردناک زمزمه کرد
• ای کاش آدمایی که قسمت هم نیستن هیچ وقت همو ملاقات نکنن حتی اتفاقی... •
- ۱۹۸
- ۰۷ دی ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط