و آسمان میگریید
و آسمان میگریید
هر زمانی که احساس میکرد متعلق به این دنیا نیست،آسمان پا به پایش گریه میکرد؛به همین دلیل عاشق باران شده بود
باران موقعی که در خیابان ها قدم میزد و گریه میکرد اشک هایش را پاک میکرد
باران شب ها وقتی دنیا کاملا پوچ و تهی بود قطراتش را به شیشه ی اتاقش میزد تا به او بگوید من اینجا هستم
باران وقتی دلش گرفته بود با صدایش به او دلداری میداد
باران با غم او نمیخندید،باران دوستش داشت و او هم باران را
هر زمانی که احساس میکرد متعلق به این دنیا نیست،آسمان پا به پایش گریه میکرد؛به همین دلیل عاشق باران شده بود
باران موقعی که در خیابان ها قدم میزد و گریه میکرد اشک هایش را پاک میکرد
باران شب ها وقتی دنیا کاملا پوچ و تهی بود قطراتش را به شیشه ی اتاقش میزد تا به او بگوید من اینجا هستم
باران وقتی دلش گرفته بود با صدایش به او دلداری میداد
باران با غم او نمیخندید،باران دوستش داشت و او هم باران را
- ۱.۴k
- ۲۹ خرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط