رمان عشق ووفشم 💜
رمان عشق ووفشم 💜
پارت سیزدهم:
نیکا: بعد پارک رفتیم من و ارسلان و متین و دیانا غذا خوردیم رفتیم ت پاساژ یکم وسیله خریدیم ی دفعه منو دیانا چشمون خورد ب نوتلا فروشی
متیننننننننننننننننن
متین: جانم چی شده
نیکا: نوتلا فروشیه نوتلا میخوام🤕
دیانا: ارسلان نوتلا میخوام
ارسلان: ول کن دیا العان میتونی بخوری
دیانا: من ک نمیخوام بچت میخواد:/
ارسلان: اخ من دورش بگردم بیا بریم براش بخرم
دیانا: اگ بچه نبود برام نمیگلفدی😏
ارسلان: چرا ولی کم العان میخوام زیاد بگیرم🤪
دیانا: ای کثافت 😬😂
ارسلان 😂😂
رفتیم نوتلا خریدیم بعدش نیکا اینارو رسوندیمشون خونشون رفتیم خونه ماهم همون اول رفتیم ارسلانو گفتم قاشق بیار هم آورد نشتسم نصفشو خوردم😎
یک هفته بعد......
دیانا: تقریبا نزدیک دو هفته شده بودو ت این هفته باید منو ارسلان عروسی میکردیم درسته اون باهام اون کارو کرد ولی من دوسش دارم
زنگ زدم ب بچهایی ک باهاشون ویدیو میگریم دعوتشون کردم و بلاخره روز عروسی رسید........
ارسلان: دیانا عشقم دیانا: جانم ارسلان: فردا عرپسیمونه چ حسی داری دیانا: خیلی خوشحالم ارسلان:🙃💜 دیانا: ارسلان بزا ی زنگ ب نیکا بزنم چون اونم میخواد بیاد همون سالن ارسلان: خو بشه بزن
(مکالمه نیکدیا)
دیانا: سلام عاجی خوبی نیکا: مرسی عشقم ت خوبی 🤪
دیانا: مرسی میگم عاجی امروز میتونی بیای دنبالم آخه ماشینم خراب شده نیکا: اره عزیزم میام بریم دیانا: باشه بوس بوس بریم بخوابیم فردا دیر نرسیم آرایشگاه نیکا: اره بخوابیم بای بای دیانا: بای بای
دیانا: خوابیدیم ساعت ۵:۳۰ بود نیکا زنگ زد گفت تا ۶ حاظر باش سریع پا شدم کارامو کردم لباسو گرفتم شد ساعت ۶ نیکا اونجا بود.....
اینم پارت سیزدهم حمایت فراموش نشه😘❤️
پارت بعد ۱۳۰ تاییمون💜💋(غر نزنید همینیه ک هست😂)
پارت سیزدهم:
نیکا: بعد پارک رفتیم من و ارسلان و متین و دیانا غذا خوردیم رفتیم ت پاساژ یکم وسیله خریدیم ی دفعه منو دیانا چشمون خورد ب نوتلا فروشی
متیننننننننننننننننن
متین: جانم چی شده
نیکا: نوتلا فروشیه نوتلا میخوام🤕
دیانا: ارسلان نوتلا میخوام
ارسلان: ول کن دیا العان میتونی بخوری
دیانا: من ک نمیخوام بچت میخواد:/
ارسلان: اخ من دورش بگردم بیا بریم براش بخرم
دیانا: اگ بچه نبود برام نمیگلفدی😏
ارسلان: چرا ولی کم العان میخوام زیاد بگیرم🤪
دیانا: ای کثافت 😬😂
ارسلان 😂😂
رفتیم نوتلا خریدیم بعدش نیکا اینارو رسوندیمشون خونشون رفتیم خونه ماهم همون اول رفتیم ارسلانو گفتم قاشق بیار هم آورد نشتسم نصفشو خوردم😎
یک هفته بعد......
دیانا: تقریبا نزدیک دو هفته شده بودو ت این هفته باید منو ارسلان عروسی میکردیم درسته اون باهام اون کارو کرد ولی من دوسش دارم
زنگ زدم ب بچهایی ک باهاشون ویدیو میگریم دعوتشون کردم و بلاخره روز عروسی رسید........
ارسلان: دیانا عشقم دیانا: جانم ارسلان: فردا عرپسیمونه چ حسی داری دیانا: خیلی خوشحالم ارسلان:🙃💜 دیانا: ارسلان بزا ی زنگ ب نیکا بزنم چون اونم میخواد بیاد همون سالن ارسلان: خو بشه بزن
(مکالمه نیکدیا)
دیانا: سلام عاجی خوبی نیکا: مرسی عشقم ت خوبی 🤪
دیانا: مرسی میگم عاجی امروز میتونی بیای دنبالم آخه ماشینم خراب شده نیکا: اره عزیزم میام بریم دیانا: باشه بوس بوس بریم بخوابیم فردا دیر نرسیم آرایشگاه نیکا: اره بخوابیم بای بای دیانا: بای بای
دیانا: خوابیدیم ساعت ۵:۳۰ بود نیکا زنگ زد گفت تا ۶ حاظر باش سریع پا شدم کارامو کردم لباسو گرفتم شد ساعت ۶ نیکا اونجا بود.....
اینم پارت سیزدهم حمایت فراموش نشه😘❤️
پارت بعد ۱۳۰ تاییمون💜💋(غر نزنید همینیه ک هست😂)
۹۸.۶k
۲۶ اسفند ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.