چون سنگها صدای مرا گوش می کنی

چون سنگها صدای مرا گوش می کنی

سنگی و ناشنیده فراموش می کنی

رگبار نوبهاری و خواب دریچه را

از ضربه های وسوسه مغشوش می کنی

دست مرا که ساقه ی سبز نوازش است

با برگهای مرده هماغوش می کنی

ای ماهی طلائی مرداب خون من

خوش باد مستیت که مرا نوش می کنی

تو دره ی بنفش غروبی که روز را

بر سینه می فشاری و خاموش می کنی

در سایه ها فروغ تو بنشست و رنگ باخت

او را به سایه از چه سیه پوش می کنی؟

#عاشقانه
#خاص
دیدگاه ها (۰)

از تنم جامه برون آر و بنوششهد سوزنده ی لب هایم راتا به کی در...

اکنون منم که در دل این خلوت و سکوتای شهر پر خروش ،ترا یاد می...

مرغ حق خواند هر دم، در دل شب اي ماه، کز شب عاشق آه چشم جهان ...

گلبرگ به نرمی چو بر و دوش تو نیستمهتاب به جلوه چون بنا گوش ت...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط