از تنم جامه برون آر و بنوش

از تنم جامه برون آر و بنوش
شهد سوزنده ی لب هایم را

تا به کی در عطشی دردآلود
به سر آرم همه شب هایم را

دیگرم گرمی نمی‌بخشی
عشق ، ای خورشید یخ بسته
سینه ام صحرای نومیدیست
خسته ام ، از عشق هم خسته…

#عاشقانه
#خاصترین
دیدگاه ها (۰)

اکنون منم که در دل این خلوت و سکوتای شهر پر خروش ،ترا یاد می...

آسمان همچو صفحه دل منروشن از جلوه های مهتابستامشب از خواب خو...

چون سنگها صدای مرا گوش می کنیسنگی و ناشنیده فراموش می کنیرگب...

مرغ حق خواند هر دم، در دل شب اي ماه، کز شب عاشق آه چشم جهان ...

#طلوعِ‌چشمهایت...به خیالم می‌روی و از یاد خواهم برد نگاه ملی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط