وقتی ازت متنفر بود...
وقتی ازت متنفر بود...
پارت بیست و سوم
ویو بورام
کوک دسته ویلچر رو گرفت و ساک رو هم گرفت و به سمت بیرون رفت که...
که تهیونگ گفت
_بورام چی میشد فرصت میدادی
+متاسفم
کوک دسته رو گرفت و رفتیم
پرش زمانی به یک ماه بعد ویو بورام
تو این یک ماه میتونستم رو پاهای خودم راه برم به لطف کمک های کوک بود که هر سری با اینکه از کارش خسته میاد بازم به من کمک میکرد راه برم
دو، سه روزی بود که تو یک کافه کار میکردم بازم مثل همیشه حاظر شدم و سمت کافه رفتم کوک بهم اسرار میکرد کع لازم نیست کار کنم اما نمیشد که
بعد از بیست مین به کافه رسیدم و لباس هام رو عوض کردم
+سلام آقای جانگ
@سلام بورام شی
...بورام امشب حواست به کارمند ها باشه
+مگه خودتون نیستید ؟!
@نه من امشب باید برم جایی
+چشم جیهوپ شی
@خوبه که کوک تو رو معرفی کرد
+:)
وسایل رو آماده کرده بودم امشب یه نفر کافه رو رزرو کرده بود. و باید به بهترین نحو ممکن کار رو انجام بدم خداا
ساعت نزدیک های نه شب بود که دو نفر وارد کافه شدن و روی یه میز نشستند
+سلام خوش آمدید
یونگی:گارسون جدیدی؟!
+بله
جیمین:پس بزار معرفی کنم چون چهارشنبه ها ساعت نه همیشه برای ما هست
+بله
یونگی:من مین یونگی هستم و ایشون پارک جیمین
+منم جانگ هانا هستم
یونگی:خوشبختم
+ممنون
بعد از چند مین چند نفر دیگه هم اومدن و سوهیون از پشت میز همه شون رو معرفی کرد
(پسرا بودند جز تهیونگ و جین )
رفتم سفارش هاشون رو گرفتم بعد از دو ساعت تمام شد رفتم بیرون از کافه که دیدم کوک جلو ماشین وایستادع
@بورام بدو
+اومدم دیگه
داشتم میرفتم که از پشتم یکس گفت
یونگی:تو مگه اسمت هانا نبود
برگشتم سمتش آب دهنم رو قورت دادم الان چی باید بهش میگفتم ؟! تو افکار خودم بودم که ...
نظر یادت نره رفیق!!
#bts#army#BTS#ARMY#BANGTAN#fake#JUNGKOOK
پارت بیست و سوم
ویو بورام
کوک دسته ویلچر رو گرفت و ساک رو هم گرفت و به سمت بیرون رفت که...
که تهیونگ گفت
_بورام چی میشد فرصت میدادی
+متاسفم
کوک دسته رو گرفت و رفتیم
پرش زمانی به یک ماه بعد ویو بورام
تو این یک ماه میتونستم رو پاهای خودم راه برم به لطف کمک های کوک بود که هر سری با اینکه از کارش خسته میاد بازم به من کمک میکرد راه برم
دو، سه روزی بود که تو یک کافه کار میکردم بازم مثل همیشه حاظر شدم و سمت کافه رفتم کوک بهم اسرار میکرد کع لازم نیست کار کنم اما نمیشد که
بعد از بیست مین به کافه رسیدم و لباس هام رو عوض کردم
+سلام آقای جانگ
@سلام بورام شی
...بورام امشب حواست به کارمند ها باشه
+مگه خودتون نیستید ؟!
@نه من امشب باید برم جایی
+چشم جیهوپ شی
@خوبه که کوک تو رو معرفی کرد
+:)
وسایل رو آماده کرده بودم امشب یه نفر کافه رو رزرو کرده بود. و باید به بهترین نحو ممکن کار رو انجام بدم خداا
ساعت نزدیک های نه شب بود که دو نفر وارد کافه شدن و روی یه میز نشستند
+سلام خوش آمدید
یونگی:گارسون جدیدی؟!
+بله
جیمین:پس بزار معرفی کنم چون چهارشنبه ها ساعت نه همیشه برای ما هست
+بله
یونگی:من مین یونگی هستم و ایشون پارک جیمین
+منم جانگ هانا هستم
یونگی:خوشبختم
+ممنون
بعد از چند مین چند نفر دیگه هم اومدن و سوهیون از پشت میز همه شون رو معرفی کرد
(پسرا بودند جز تهیونگ و جین )
رفتم سفارش هاشون رو گرفتم بعد از دو ساعت تمام شد رفتم بیرون از کافه که دیدم کوک جلو ماشین وایستادع
@بورام بدو
+اومدم دیگه
داشتم میرفتم که از پشتم یکس گفت
یونگی:تو مگه اسمت هانا نبود
برگشتم سمتش آب دهنم رو قورت دادم الان چی باید بهش میگفتم ؟! تو افکار خودم بودم که ...
نظر یادت نره رفیق!!
#bts#army#BTS#ARMY#BANGTAN#fake#JUNGKOOK
۵.۸k
۰۶ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.