بدترین حال دنیا اینع که...(:
بدترین حال دنیا اینع که...(:
آدم دیگه دلش هیچی نخواد...!
-امروز با نفسی که بالا نمیومد رسوندنم دکتر...
درد و تو قفسه سینه م حس میکردم،
دلم میخاس از ته دل داد میزدم ولی آروم یه گوش نشستم تا نوبتم شه.
وقتی نوبتم شد رفتم تو اونقدر حالم بد بود که حال سلام کردن نداشتم
به زور خودم و رسوندم به صندلی نزدیک دکتر و همونجا نشستم.
درد هر لحظه بیشتر و بیشتر میشد...
چاره ای جز تحمل نداشتم؛
از درد به خودم می پیچیدم -_-
بعد از معاینه، دکتره ازم پرسید چن سالته؟!
گفتم یه چیزی بین ۱۴-۱۵.
گف خیلی پیر تر از چیزی که هستی نشون میدی...(:
با یه نیش خند گف: میخای درموردش بگی؟!
نمیخاستم حرف بزنم چون میدونستم با هر کلمه ای که به زبون بیارم گریه م میگیره برا همین با سر جواب منفی دادم...
سعی کرد آرومم کنه،
سعی کرد مثه بقیه نباشه ...
اون فقط سعی نکرد حال قلبم و خوب کنه
سعی کرد حال خودم و خوب کنه...!^_*
#اِحساسِدَردِشَدیددَرقَفَسِهسینِه(=
#وَبازهَمدَرگُوشخُودزِمزِمِهمیکُنَم.ایننیزبُگذَرَد...^^
#حُـورابادَردنِوِشتِهاَست[=
#مُوودِعَزیز♡
|00:28|
آدم دیگه دلش هیچی نخواد...!
-امروز با نفسی که بالا نمیومد رسوندنم دکتر...
درد و تو قفسه سینه م حس میکردم،
دلم میخاس از ته دل داد میزدم ولی آروم یه گوش نشستم تا نوبتم شه.
وقتی نوبتم شد رفتم تو اونقدر حالم بد بود که حال سلام کردن نداشتم
به زور خودم و رسوندم به صندلی نزدیک دکتر و همونجا نشستم.
درد هر لحظه بیشتر و بیشتر میشد...
چاره ای جز تحمل نداشتم؛
از درد به خودم می پیچیدم -_-
بعد از معاینه، دکتره ازم پرسید چن سالته؟!
گفتم یه چیزی بین ۱۴-۱۵.
گف خیلی پیر تر از چیزی که هستی نشون میدی...(:
با یه نیش خند گف: میخای درموردش بگی؟!
نمیخاستم حرف بزنم چون میدونستم با هر کلمه ای که به زبون بیارم گریه م میگیره برا همین با سر جواب منفی دادم...
سعی کرد آرومم کنه،
سعی کرد مثه بقیه نباشه ...
اون فقط سعی نکرد حال قلبم و خوب کنه
سعی کرد حال خودم و خوب کنه...!^_*
#اِحساسِدَردِشَدیددَرقَفَسِهسینِه(=
#وَبازهَمدَرگُوشخُودزِمزِمِهمیکُنَم.ایننیزبُگذَرَد...^^
#حُـورابادَردنِوِشتِهاَست[=
#مُوودِعَزیز♡
|00:28|
۱۷.۸k
۰۶ دی ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.