هی تار می تنند درونم سکوتها
هی تار میتنند درونم سکوتها
ذهنم شدهست معرکهی عنکبوتها
زل میزنم به خاطرههایی که نیستند
مثل نگاه پنجره بعد از سقوطها
چوپان خستهایست دلم که دمیده است
یک عمر، درد را به گلوی فلوتها
یادت کفاف زندگیام را نمیدهد
مثل سرابها و لب خشک لوتها
دیوانهوار نام تو را جار میزنم
بیاعتنا به پچپچ و هوهوی سوتها
سر میکشم خیال تو را نیمههای شب
با گریههای تلخ میان قنوتها
هی میدوم به سمت تو اما نمیرسم
مثل کویر و جنگل سبز بلوطها....
@_mhmd._.yz
ذهنم شدهست معرکهی عنکبوتها
زل میزنم به خاطرههایی که نیستند
مثل نگاه پنجره بعد از سقوطها
چوپان خستهایست دلم که دمیده است
یک عمر، درد را به گلوی فلوتها
یادت کفاف زندگیام را نمیدهد
مثل سرابها و لب خشک لوتها
دیوانهوار نام تو را جار میزنم
بیاعتنا به پچپچ و هوهوی سوتها
سر میکشم خیال تو را نیمههای شب
با گریههای تلخ میان قنوتها
هی میدوم به سمت تو اما نمیرسم
مثل کویر و جنگل سبز بلوطها....
@_mhmd._.yz
۸.۴k
۲۲ خرداد ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.