در اندیشه ی خاکستر می خوابم
#در_اندیشه_ی_خاکستر_می_خوابم
رفیقی با من نیست
تاب ِتعهدی با من ای دوست
دوست می شود
نگفته بودی می رمانی
می رمانم
می جنگند بر سر ِ هیچ
ما در بهت یک بهار اقاقی ریسه کرده بودیم
نمی دانستی هر جا رفته ای پیچک پیچک ریسه ی احساس با تو ، کش می آید
نمی دانستم در دلم خارهاست وقتی خار در کفش می کنی
کاش هم را پیدا کرده بودیم
در آیه های ۴ طبع بلند
چهار بُعد آب و خاک و آتش و باد
زمانی که وقفِ یک وظیفه ایم
دست در آستین نکن بیا
برداشتن رنج از صورت زمین زیباست
دست در دست هم پایداری کن/ دشمنی نیست ببا
شکل توام شکل منی
از تو جدا اما با تو
یک ذات و اصل/دوست و آشنا...
رفیقی با من نیست
تاب ِتعهدی با من ای دوست
دوست می شود
نگفته بودی می رمانی
می رمانم
می جنگند بر سر ِ هیچ
ما در بهت یک بهار اقاقی ریسه کرده بودیم
نمی دانستی هر جا رفته ای پیچک پیچک ریسه ی احساس با تو ، کش می آید
نمی دانستم در دلم خارهاست وقتی خار در کفش می کنی
کاش هم را پیدا کرده بودیم
در آیه های ۴ طبع بلند
چهار بُعد آب و خاک و آتش و باد
زمانی که وقفِ یک وظیفه ایم
دست در آستین نکن بیا
برداشتن رنج از صورت زمین زیباست
دست در دست هم پایداری کن/ دشمنی نیست ببا
شکل توام شکل منی
از تو جدا اما با تو
یک ذات و اصل/دوست و آشنا...
۲۲.۱k
۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.