میان دو زنجیر سنگین

میان دو زنجیر سنگین،
فقط یک نخ مانده؛
نازک، لرزان،
انگار هر لحظه ممکن است تسلیم شود.

همین باریکی عجیب،
تمام وزنِ ناگفته‌ها را نگه داشته .
نه آن‌قدر محکم که خیالت راحت باشد،
نه آن‌قدر ضعیف که رهایش کنی.

گاهی همین چیزهای ظریف‌اند
که بیشترین دردِ ماندن را
بی‌صدا تحمل می‌کنند….
دیدگاه ها (۳)

من مادر شدم این تو هستی که به زندگیم رنگ و روح میدهیشدی انگی...

#ب.وقت.دلتنگیهمه یِ ما باید کسی را داشته باشیمکه وقتی یک روز...

#ب.وقت.دلتنگیفراموش.نشدنیکاش این روز ابدی ترین اتفاق زندگیم ...

میان دو زنجیر سنگین،فقط یک نخ مانده؛نازک، لرزان،انگار هر لحظ...

{سناریوی شماره ۸} || پارت چهل دوم ||نام سناریو: 《 قلبی از سن...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط