او را محبوبترین معلم قرآن می نامند!
.
حاج آقای قرائتی تعریف می کرد:
یک وقتی ما در ستاد نماز نوشتیم آقازاده ها، دختر خانم ها، شیرین ترین نمازی که خواندید برای ما بنویسید. یک دختر یازده ساله یک نامه نوشت، همه ما بُهتمان زد...
نوشت که ستاد اقامه نماز، شیرینترین نمازی که خواندم این است:
در اتوبوس داشتم می رفتم یک مرتبه دیدم خورشید دارد غروب می کند. یادم آمد نماز نخواندم، به بابایم گفتم: نماز نخواندم، گفت: خوب باید بخوانی، اما حالا که اینجا توی جاده است و بیابان. گفتم: برویم به راننده بگوییم نگه دار.
پدر گفت: راننده که به خاطر یک دختر بچه نگه نمی دارد... بنشین حالا بعداً قضا می کنی. دختر دید خورشید غروب نکرده است. [برای همین] گفت: ... پدر، امروز اجازه بده من تصمیم بگیرم.
می گفت ساکی داشتیم، زیپ ساک را باز کرد، یک شیشه آب در آورد. زیرِ صندلی اتوبوس هم یک سطل بود، آن سطل را هم آورد. دستِ کوچولو، شیشه کوچولو، سطل کوچولو. شروع کرد وسط اتوبوس وضو گرفت...
شاگرد شوفر نگاه کرد و دید که دختر بچه وسط اتوبوس نشسته و دارد وضو می گیرد. پرسید: دختر چه می کنی؟ گفت: آقا من وضو می گیرم، ولی سعی می کنم آب به کف اتوبوس نچکد.
بعدش هم می خواهم روی صندلی، نشسته نماز بخوانم. شاگرد شوفر یک کمی نگاهش کرد و چیزی به او نگفت. به راننده گفت:
عباس آقا، ببین این دختر بچه دارد وضو می گیرد. راننده هم همین طور که جاده را می دید، در آینه هم دختر را می دید... مهر دختر در دل راننده هم نشست.
راننده گفت: دختر عزیزم، میخواهی نماز بخوانی؟ صبر کن، من می ایستم. ماشین را کشید کنار جاده و گفت: نمازت را بخوان دخترم، آفرین.
دختر می گفت: وقتی اتوبوس ایستاد، من پیاده شدم و شروع کردم به نماز خواندن. یک مرتبه اتوبوسی ها نگاهش کردند. یکی گفت: من هم نخواندم، دیگری گفت: من هم نخواندم. شخص دیگری هم گفت: ببینید چه دختر با همتی است...
همین دختر روز قیامت، حجت است. خواهند گفت: این دختر اراده کرد، ماشین ایستاد. یکی یکی آن هایی هم که نماز نخوانده بودند، ایستادند به نماز.
دختر می گفت: یک مرتبه دیدم پشت سرم یک عده دارند نماز می خوانند... شیرین ترین نماز من این بود که دیدم...
🇮🇷 @farzandeiran_ir
#فرزند_ایران #مفاخر
#فرزندایران #محسن_قرائتی
#روحانی #معلم #قرآن #ایرانی #ایران
حاج آقای قرائتی تعریف می کرد:
یک وقتی ما در ستاد نماز نوشتیم آقازاده ها، دختر خانم ها، شیرین ترین نمازی که خواندید برای ما بنویسید. یک دختر یازده ساله یک نامه نوشت، همه ما بُهتمان زد...
نوشت که ستاد اقامه نماز، شیرینترین نمازی که خواندم این است:
در اتوبوس داشتم می رفتم یک مرتبه دیدم خورشید دارد غروب می کند. یادم آمد نماز نخواندم، به بابایم گفتم: نماز نخواندم، گفت: خوب باید بخوانی، اما حالا که اینجا توی جاده است و بیابان. گفتم: برویم به راننده بگوییم نگه دار.
پدر گفت: راننده که به خاطر یک دختر بچه نگه نمی دارد... بنشین حالا بعداً قضا می کنی. دختر دید خورشید غروب نکرده است. [برای همین] گفت: ... پدر، امروز اجازه بده من تصمیم بگیرم.
می گفت ساکی داشتیم، زیپ ساک را باز کرد، یک شیشه آب در آورد. زیرِ صندلی اتوبوس هم یک سطل بود، آن سطل را هم آورد. دستِ کوچولو، شیشه کوچولو، سطل کوچولو. شروع کرد وسط اتوبوس وضو گرفت...
شاگرد شوفر نگاه کرد و دید که دختر بچه وسط اتوبوس نشسته و دارد وضو می گیرد. پرسید: دختر چه می کنی؟ گفت: آقا من وضو می گیرم، ولی سعی می کنم آب به کف اتوبوس نچکد.
بعدش هم می خواهم روی صندلی، نشسته نماز بخوانم. شاگرد شوفر یک کمی نگاهش کرد و چیزی به او نگفت. به راننده گفت:
عباس آقا، ببین این دختر بچه دارد وضو می گیرد. راننده هم همین طور که جاده را می دید، در آینه هم دختر را می دید... مهر دختر در دل راننده هم نشست.
راننده گفت: دختر عزیزم، میخواهی نماز بخوانی؟ صبر کن، من می ایستم. ماشین را کشید کنار جاده و گفت: نمازت را بخوان دخترم، آفرین.
دختر می گفت: وقتی اتوبوس ایستاد، من پیاده شدم و شروع کردم به نماز خواندن. یک مرتبه اتوبوسی ها نگاهش کردند. یکی گفت: من هم نخواندم، دیگری گفت: من هم نخواندم. شخص دیگری هم گفت: ببینید چه دختر با همتی است...
همین دختر روز قیامت، حجت است. خواهند گفت: این دختر اراده کرد، ماشین ایستاد. یکی یکی آن هایی هم که نماز نخوانده بودند، ایستادند به نماز.
دختر می گفت: یک مرتبه دیدم پشت سرم یک عده دارند نماز می خوانند... شیرین ترین نماز من این بود که دیدم...
🇮🇷 @farzandeiran_ir
#فرزند_ایران #مفاخر
#فرزندایران #محسن_قرائتی
#روحانی #معلم #قرآن #ایرانی #ایران
۱۸.۲k
۰۸ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.