من کلماتم را گم کرده ام عزیزدلم، من کلماتم را گم کرده ام
من کلماتم را گم کرده ام عزیزدلم، من کلماتم را گم کرده ام و این درد می تواند مرا بکشد، همان طور که وقتی تو هنوز در عکس سیاه و سفیدت لبخند می زنی و من نگاهت می کنم و می دانم این لبخند واقعیت ندارد، می توانم بمیرم برای روزهایی که نمی دانستم چقدر زود تمام می شوند. کلماتم را گم کرده ام. یادم نیست به آن گوی سوزان وسط آسمان ظهر چه می گفتیم و برای همین است که همیشه سردم است و اگرمرا لمس میکنی سردت میشود، نازک نارنجی ظریف من. یادم نیست به تماس لبها چه می گفتیم، و اسم کوچک خودم را از یاد برده ام بس که صدایم نمی کنی. دیر کرده ای. دیر کرده ای، و مرا گرگها دریده اند، تکه پاره ام کرده اند و از ته ته دلم کلماتم را برده اند به غارت، وگرنه برایت می نوشتم چقدر برای تماشا کردنت وقتی در باران می رقصی دلتنگم. از هر طرف که نگاه می کنم برف است و سوز، و من کلمه ای ندارم که آتشی شود به جانم که یادم بیاید دوست داشتن را، و تو را، و فردا را که به ملاقات و بوسه و تنانگی و نوازش آغشته است، چه بهشت مسلمی را از من ربوده اند.
حالا از دور که نگاهم می کنی، گرم تر بخند. آسوده، پرنده شو و روی شانه چپم بنشین. نه، روی شانه راستم. روی شانه چپم سی و نه سال است ابلیس محزونی زندگی میکند که دیگر دلش نمی آید کسی را بفریبد. نه خدا دوستش دارد، نه شیطان. مثل من. مثل من که کلماتم را دزدیده اند، و از ذهن همه کسانی که دوست دارم پاک شده ام، و همه کسانی که دوست دارم از ذهنم پاک شده اند. اما تو به یاد بیاور. مترسکی را به یاد بیاور که در میانه ریگ زار کویر دوردست از یاد رفته و از یاد برده. با این همه، هربار که اسم کوچک مرا یه یاد آوردی، بوسه بر باد کن. من با لبانی که ندارم، تو را که به یاد نمی آورم خواهم بوسید.
به جهنم، بگذار فکر کنند دیوانه ام.
حالا از دور که نگاهم می کنی، گرم تر بخند. آسوده، پرنده شو و روی شانه چپم بنشین. نه، روی شانه راستم. روی شانه چپم سی و نه سال است ابلیس محزونی زندگی میکند که دیگر دلش نمی آید کسی را بفریبد. نه خدا دوستش دارد، نه شیطان. مثل من. مثل من که کلماتم را دزدیده اند، و از ذهن همه کسانی که دوست دارم پاک شده ام، و همه کسانی که دوست دارم از ذهنم پاک شده اند. اما تو به یاد بیاور. مترسکی را به یاد بیاور که در میانه ریگ زار کویر دوردست از یاد رفته و از یاد برده. با این همه، هربار که اسم کوچک مرا یه یاد آوردی، بوسه بر باد کن. من با لبانی که ندارم، تو را که به یاد نمی آورم خواهم بوسید.
به جهنم، بگذار فکر کنند دیوانه ام.
۴۳.۲k
۱۷ بهمن ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.