آتشی از عشقِ او بر جانِ من افتاده است
آتشی از عشقِ او بر جانِ من افتاده است
داغِ سردِ شعله ها روی بدن افتاده است
بینِ ما فنجانی از عطرِ محبت گرم بود
حال با این فصلِ دوری از دهن افتاده است
با مرورِ خاطراتش بارها این رودِ اشک
در مسیری بر سرِ دریا شدن افتاده است
گاه بی روحم چو این لحظه میانِ تخت خواب
پیکرم گویی در آغوشِ کفن افتاده است
روی دیوارِ زمین از سایه های روح من
نقطه چینی با هزاران سوءظن افتاده است
باز هم با بی قراری یاد او افتاده ام
کاش می فهمیدم او هم یادِ من افتاده است
آنقدر لبریزم از احساسِ خوبِ بودنش
خود به خود از روی تن، این پیرهن افتاده است
آه تنهایی چگونه می شود از تو گریخت
این دلِ غربت زده یادِ وطن افتاده است...💞
سنسیزلمیشم
#عاشقانه
#خاصترینم◦•●◉✿
داغِ سردِ شعله ها روی بدن افتاده است
بینِ ما فنجانی از عطرِ محبت گرم بود
حال با این فصلِ دوری از دهن افتاده است
با مرورِ خاطراتش بارها این رودِ اشک
در مسیری بر سرِ دریا شدن افتاده است
گاه بی روحم چو این لحظه میانِ تخت خواب
پیکرم گویی در آغوشِ کفن افتاده است
روی دیوارِ زمین از سایه های روح من
نقطه چینی با هزاران سوءظن افتاده است
باز هم با بی قراری یاد او افتاده ام
کاش می فهمیدم او هم یادِ من افتاده است
آنقدر لبریزم از احساسِ خوبِ بودنش
خود به خود از روی تن، این پیرهن افتاده است
آه تنهایی چگونه می شود از تو گریخت
این دلِ غربت زده یادِ وطن افتاده است...💞
سنسیزلمیشم
#عاشقانه
#خاصترینم◦•●◉✿
۲.۴k
۰۸ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.