آذرخشم گهی نشانه گرفت

آذرخشم گهی نشانه گرفت
گه تگرگم به تازيانه گرفت
بر سرم آشيانه بست کلاغ
آسمان تيره گشت چون پر زاغ
مرغ شب خوان که با دلم می ‌خواند
رفت و اين آشيانه خالی ماند
آهوان گم شدند در شب دشت

آه از آن رفتگان بی برگشت
گرنه گل دادم و برآوردم
بر سری چند سايه گستردم
دست هيزم شکن فرود آمد
در دل هيمه بوی دود آمد
کنده‌ء پير آتش انديشم
آرزومند آتش خويشم
دیدگاه ها (۱)

حرمت نگاه دار ‌...

گم شده ام !جایی میان تو و منانتهای انتظار و ایمانگم شده امدر...

اینجوری عاشق باشیداینجوری که آدم کیف کند نگاهتان کندکه هر با...

در گذرگاه زمان،خیمه شب بازیِ دهربا همه تلخی و شیرینی خود می ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط