.
.
باران میبارد ..
شمعدانیِ لبِ طاقچه
گُل داده است..
غبار از آینهها گرفتهاند..
نور میپاشد به خانه ..
بوی اسپند و گلاب میآید ..
ساعت را کوک کردهایم برایِ سحر
چایِ بهارنارنج دم کشیده ..
خاکِ گلدانِ لبِ حوض را عوض کردم
شور و شوقِ ماهی گُلیها را ببین..
کوچه را آب و جارو زدهاند..
سردرِ خانه چراغانی آویزان است..
و پرچمی که نشان از تو دارد ..
درختِ گوشهیِ حیاط شکوفه داده ..
غزل سرودهام برایت ..
مادرم کیک تولد پختهست ..
بابا شمع خریده ..
هزار و صد و هشتاد و نه تا !
مهمانها آمدهاند
برایَت نرگس هدیه آوردهاند
و قلبهایی بیقرار و شائق ..
و چشمانی که از اشك شوق لبریزند ..
شمع و گل و پروانه ..
عشق هم در زده ..
به قلبهای ما سر زده
به استقبال آمدن تو ..
فال حافظ زدهام :
مژده ای دل که مسیحا نفسی میآید
همه چیز مهیاست ..
من به چشمهای بیقرار شهر
من به آسمان ... به ستارهها
قول دادهام ..
میآیی ..!
باران میبارد ..
شمعدانیِ لبِ طاقچه
گُل داده است..
غبار از آینهها گرفتهاند..
نور میپاشد به خانه ..
بوی اسپند و گلاب میآید ..
ساعت را کوک کردهایم برایِ سحر
چایِ بهارنارنج دم کشیده ..
خاکِ گلدانِ لبِ حوض را عوض کردم
شور و شوقِ ماهی گُلیها را ببین..
کوچه را آب و جارو زدهاند..
سردرِ خانه چراغانی آویزان است..
و پرچمی که نشان از تو دارد ..
درختِ گوشهیِ حیاط شکوفه داده ..
غزل سرودهام برایت ..
مادرم کیک تولد پختهست ..
بابا شمع خریده ..
هزار و صد و هشتاد و نه تا !
مهمانها آمدهاند
برایَت نرگس هدیه آوردهاند
و قلبهایی بیقرار و شائق ..
و چشمانی که از اشك شوق لبریزند ..
شمع و گل و پروانه ..
عشق هم در زده ..
به قلبهای ما سر زده
به استقبال آمدن تو ..
فال حافظ زدهام :
مژده ای دل که مسیحا نفسی میآید
همه چیز مهیاست ..
من به چشمهای بیقرار شهر
من به آسمان ... به ستارهها
قول دادهام ..
میآیی ..!
۱.۸k
۰۷ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.