تو میدونی باید بمونی اما آدم ها برای رفتن آفریده شدن پس م
تو میدونی باید بمونی اما آدمها برای رفتن آفریده شدن پس من جلوت رو نمیگیرم، اگه همین حالا بری اجازه میدم که ازم دور بشی همونطور که خدا به انسان اجازه خوردن میوهی ممنوعه رو داد و حالا ببین بشر توی این سالهای تبعید چطور جهان رو لمس کرده. ما اینجا خندیدیم اشک ریختیم سکوت کردیم فریاد کشیدیم خون ریختیم و جای زخمهای همدیگه رو بوسیدیم و یا بهمدیگه زخم زدیم! و مهمتر از همه عشق ورزیدیم و کمی بیشتر زندگی کردیم. این جهان رو کبود کردیم و کهنگیش رو به تماشا نشستیم اما نترس.. زخمها روی تن درختها جوانه میشه پس اگه میخوای بری برو، شاید از پس هر قدمی که تو برداری گلی روی زمین رشد کنه که توی بهار هزاران قاصدک بشه و توی زمستون کاجهای سرفراز، شاید بعد از رفتن تو پرستوها از غمی که توی تن من میشینه به این شهر بیان و آواز هزاران بلبل زخمی رو با خودشون بیارن، شاید دریا بعد از تو برای من گریه کنه و زمین از اشکش سیراب بشه، شاید درختها بعد از تو به یادت حتی توی پاییز هم سبز بمونن. آدم برای رفتن افریده شد و جهان برای حک رد این رفتن تا ابد..؛
۲۷.۷k
۰۴ اسفند ۱۴۰۰