دوست داشتن من ساده نیست، منی که هر لحظه امکان داره از تما
دوست داشتن من ساده نیست، منی که هر لحظه امکان داره از تمام زندگی و آدمهاش بیزار بشم، فاصله بگیرم و دورشم. من حتی برای خودمم نفرت انگیز و زجر آورم، گاها از وجود خودم خسته و منزجرم، دوست داشتنِ من حتی برای استخوانهایی که باید وزن زیاد اندوه سرزنش وارم رو تحمل کنن دردناکه. چطور میتونی کسی رو دوست داشته باشی که به خودش چنگ میزنه تا وجودش رو بکنه و دور بندازه؟ که بین تمام فریادهاش انزجاری بی حد از خودش شنیده میشه؟ اگه بعضی روزها ازم متنفری و میخوای رهام کنی از اینکه این احساس رو داری عذاب نکش، من هم توی این جسم به نفرت پیچیده زندانیام اما این منم که تا ابد زندانیم ولی تو آزادی که بری، که نباشی، که وقتی تاب نیاوردی از این پوستی که تنها چیزی که نگه داشته رنجه تا ابد دورشی! من هم میخوام برم، من تمام عمر زندگی کردم تا بمیرم، به خودم زخم زدم تا با خون از پوستم بیرون بیفتم که رها بشم از من بودن.. چون حتی من هم میدونم دوست داشتن من ساده نیست و توام نتونستی تحمل کنی پس بهت حق میدم که رهام کردی.
۱۴.۷k
۰۵ اسفند ۱۴۰۰