به خودم قول دادم هیچوقت غصه ی گذشته رو نخورم، غصه ی اتفاق
به خودم قول دادم هیچوقت غصهی گذشته رو نخورم، غصهی اتفاق افتاده...بدترین روزی رو که داشتم یادمه، اما فقط یادمه...مثل اون روز درد نمیکشم، مثل اون روز اشک نمیریزم...
یه شبایی تو زندگیم اومدن که فکر کردم این آدم مچاله شده دیگه تا صبح دووم نمیاره ولی صبح شد...یه روزایی تو زندگیم اومدن که فک کردم عقربه ها دیگه قراره تکون نخورن ولی گذشت، رد شد، تموم شد...
اگه باور کنیم که هیچ چیزی توی زندگی دائمی نیست دیگه هیچوقت غصه نمیخوریم...
چه اشک بریزی و خودتو به درو دیوار بکوبی، چه بخندی و قدم بزنی، دیگه نمیتونی زمان رو به عقب برگردونی،
همه چی میگذره...
پس غصهی اتفاقی که افتاده رو هیچوقت نخور...
یه شبایی تو زندگیم اومدن که فکر کردم این آدم مچاله شده دیگه تا صبح دووم نمیاره ولی صبح شد...یه روزایی تو زندگیم اومدن که فک کردم عقربه ها دیگه قراره تکون نخورن ولی گذشت، رد شد، تموم شد...
اگه باور کنیم که هیچ چیزی توی زندگی دائمی نیست دیگه هیچوقت غصه نمیخوریم...
چه اشک بریزی و خودتو به درو دیوار بکوبی، چه بخندی و قدم بزنی، دیگه نمیتونی زمان رو به عقب برگردونی،
همه چی میگذره...
پس غصهی اتفاقی که افتاده رو هیچوقت نخور...
۸.۸k
۳۰ تیر ۱۴۰۱