روزها گذشت

روزها گذشت...
من دوچرخه‌ام را در زیرزمین خانه قایم کردم تا هیچ کس نتواند آن را بدزدد.
مدادرنگی‌هایم را در جامدادی گذاشتم تا خدای نکرده گم نشوند.
لباس‌های عیدم را در کمد گذاشتم تا دست هیچ‌کس به آنها نرسد.
توپ فوتبالم را توی توری گذاشتم و به دیوار زدم تا هیچ‌کس آن را برندارد.
عروسک‌هایم را در ویترین گذاشتم تا مبادا خراب شوند.
روزها گذشت و سال‌ها گذشت...
من از همه داشته‌های کودکی‌ام به خوبی مراقبت کردم
اما نمی‌دانم کدام روز، کدام سال،
چه کسی از کجا آمد و روزهای کودکی‌ام را برد؟

#Nostálgico_Time
دیدگاه ها (۰)

راستش من به یک خانه‌ی قدیمی تعلق دارم...به یک خانه‌ی آجرنمای...

به مادمازل کتی گفتم:تو هیچوقت عاشق شدی؟!خاکستری نگاهم کرد......

‏«الحضن هو اكثر الاماكن الضيقة إتساعاً.»«آغوش وسیع‌ترین مکان...

.پروانه گفت:« زنده بودن کافی نیست،باید آزادی و نورِ خورشیدو ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط