قصه پیداست ز خاکستر خاموشی ما

قصه پیداست ز خاکستر خاموشی ما
خرمن ِ سوختگان را به سخن حاجت نیست ...
دیدگاه ها (۱)

ﺩﺭﮎ ﮐﺮﺩﻥ ﻣﻦ ﺳـــــــﺨﺖ ﺍﺳﺖ ...ﺳﺨﺖ ﺍﺳﺖ ﺩﺭﮎ ﮐﺮﺩﻥ ﻣﻦ ﮐﻪ ﻏـــﻢ ﻫ...

حالا كه ...دستم از دست هايت كوتاه است آغوشم از آغوشت دورمراق...

بنشستم تنها در زیر نور ماهگاهی برمی خیزد از سینه ام آهآوای م...

همیشه آخر هر قصه ای رسیدن نیست تمام لذتِ در باغ ، میوه چیدن ...

ای عشق همه بهانه از توست من خامشم این ترانه از توست از بانگ ...

بقای عشق باورم نیست ولی عشق تو پایانم شدرفتی و خاک من آغشته ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط