پارت 4 «ماه من🌙»
پارت 4 «ماه من🌙»
کوک:من که باورم نمیشه، اگه واقعا میتونی من و بکوب زمین
کانگ هو: پشیمون میشیا
کوک:نه نمیشم
کانگ هو از بازوی کوک گرفت از روی کمرش رد کرد کوکی وکوبید زمین
جین دوید سمت کوک و کانگ هو گفت:یاااااه،دیوونه شدی! ؟
کانگ هو:جونگ کوک شی، مگه خودت نخواستی؟
کوک:اشکال نداره،اشکال نداره😖
کانگهو از بازوی کوکی گرفت کمک کرد بلند شه
کانگ هو:به هر حال ببخشید🤷🏼♀️
کوک:خودم خواستم، تو چرا معذرت میخوای😐
جین:جونگ کوک عقل نداره،تو چرا به خواستش عمل میکنی
یونگی:جین توعم ول کن دیگه،بریم
پسرا رفتن آبمیوه خریدن و بردن کمپانی
شب شد
کانگ هو رفت خونه
نصف شب یکی درو زد
کانگ هو رفت دید کوک با صورت زخمی جلو در وایستاده
کانگ هو:جونگ کوک شی😳
کوک:میتونم بیام داخل؟
کانگ هو:آ.آ.آره
کوک رفت داخل خونه کانگ هو
کانگ هو: چیشده!!!!!
کوک: تصادف کردم
کانگ هو:خب چرا نرفتید بیمارستان 😐
کوک:تنها جایی که به ذهنم رسید اینجاعه
کانگ هو یهو نشست جلوی کوک
کوک فکر کرد کانگ هو میخواد ببوستش«کوک چشماش و بست»
کانگ هو:چرا همه جای صورتتون پر زخمه 😨
کوک چشماش و باز کرد
کانگ هو :اینجا بشینید الان میام
کانگ هو رفت جعبه ی پزشکی رو آورد
یه ذره پماد زد روی رخمغی کوکی
کوک فقط زل زده بود به چشمای کانگ هو
کانگ هو به زخمای کوک چسب زخم زد
کوک:ممنون
کانگ هو:وای دارم دیوونه میشم 😫
کوک:چرا
کانگ هو:کدوم خری بوده با ماشین زده بهت،دوباره نیاد سراغت😨
کوک:تو چرا انقد نگرانمی؟
کانگ هو:چون تورو به عنوان دوستم میدونم:^)
کوک یه لبخند زد و گفت:از این حرفت خوشم اومد<3
کانگ هو:شام خوردی؟
کوک برای اینکه بیشتر بمونه خونه ی کانگ هو گفت
نه
کانگ هو رفت یه بسته استیک سرخ کرد
گذاشت رو میز
کانگ هو: جونگ کوک شی،بیا دیگه
کوک: وای ،هی میگی(جونگ کوک شی)بگو کوکی هیونگ ، خودشم یا رسمی حرف بزن یا غیر رسمی، حرفات نصفش رسمیه نصفش غیر رسمی
کانگ هو:باشه بشینید
کوک:نگفتم رسمی حرف بزن
کانگ هو: نمیتونی یه لحظه رو مخ نباشی !؟
کوک:رو مخ بودن تو وجودمه😁
کانگ هو:خدایااااااااا،کمککککک
کوک:چقدم که کمک لازمی🙄
کانگ هو:یه سوال،چرا موقع تصادف اینجا به فکرت اومد؟
کوک پاشد کانگ هو رو بغل کرد
کوک:چون یه حسی بهم گفت فقط تورو دارم
کانگ هو:هان😳چی میگی تو تصادف خل شدی،پس جیمین و بقیه پسرا چیَن
کوک:اونا که سرشون گرم خودشونه ، تو فقط این چند روز حواست بهم بود
کانگ هو:هروقت خواستی بیا
کوک یه لبخند زدم نشستن غذاشون و خوردن
کوک داشت میرفت خونه
کانگ هو:وایسا خودم میرسونمت
کوک:چرا
کانگ هو:چون نمیتونی همینجوری پاشی بری
کوک:من که باورم نمیشه، اگه واقعا میتونی من و بکوب زمین
کانگ هو: پشیمون میشیا
کوک:نه نمیشم
کانگ هو از بازوی کوک گرفت از روی کمرش رد کرد کوکی وکوبید زمین
جین دوید سمت کوک و کانگ هو گفت:یاااااه،دیوونه شدی! ؟
کانگ هو:جونگ کوک شی، مگه خودت نخواستی؟
کوک:اشکال نداره،اشکال نداره😖
کانگهو از بازوی کوکی گرفت کمک کرد بلند شه
کانگ هو:به هر حال ببخشید🤷🏼♀️
کوک:خودم خواستم، تو چرا معذرت میخوای😐
جین:جونگ کوک عقل نداره،تو چرا به خواستش عمل میکنی
یونگی:جین توعم ول کن دیگه،بریم
پسرا رفتن آبمیوه خریدن و بردن کمپانی
شب شد
کانگ هو رفت خونه
نصف شب یکی درو زد
کانگ هو رفت دید کوک با صورت زخمی جلو در وایستاده
کانگ هو:جونگ کوک شی😳
کوک:میتونم بیام داخل؟
کانگ هو:آ.آ.آره
کوک رفت داخل خونه کانگ هو
کانگ هو: چیشده!!!!!
کوک: تصادف کردم
کانگ هو:خب چرا نرفتید بیمارستان 😐
کوک:تنها جایی که به ذهنم رسید اینجاعه
کانگ هو یهو نشست جلوی کوک
کوک فکر کرد کانگ هو میخواد ببوستش«کوک چشماش و بست»
کانگ هو:چرا همه جای صورتتون پر زخمه 😨
کوک چشماش و باز کرد
کانگ هو :اینجا بشینید الان میام
کانگ هو رفت جعبه ی پزشکی رو آورد
یه ذره پماد زد روی رخمغی کوکی
کوک فقط زل زده بود به چشمای کانگ هو
کانگ هو به زخمای کوک چسب زخم زد
کوک:ممنون
کانگ هو:وای دارم دیوونه میشم 😫
کوک:چرا
کانگ هو:کدوم خری بوده با ماشین زده بهت،دوباره نیاد سراغت😨
کوک:تو چرا انقد نگرانمی؟
کانگ هو:چون تورو به عنوان دوستم میدونم:^)
کوک یه لبخند زد و گفت:از این حرفت خوشم اومد<3
کانگ هو:شام خوردی؟
کوک برای اینکه بیشتر بمونه خونه ی کانگ هو گفت
نه
کانگ هو رفت یه بسته استیک سرخ کرد
گذاشت رو میز
کانگ هو: جونگ کوک شی،بیا دیگه
کوک: وای ،هی میگی(جونگ کوک شی)بگو کوکی هیونگ ، خودشم یا رسمی حرف بزن یا غیر رسمی، حرفات نصفش رسمیه نصفش غیر رسمی
کانگ هو:باشه بشینید
کوک:نگفتم رسمی حرف بزن
کانگ هو: نمیتونی یه لحظه رو مخ نباشی !؟
کوک:رو مخ بودن تو وجودمه😁
کانگ هو:خدایااااااااا،کمککککک
کوک:چقدم که کمک لازمی🙄
کانگ هو:یه سوال،چرا موقع تصادف اینجا به فکرت اومد؟
کوک پاشد کانگ هو رو بغل کرد
کوک:چون یه حسی بهم گفت فقط تورو دارم
کانگ هو:هان😳چی میگی تو تصادف خل شدی،پس جیمین و بقیه پسرا چیَن
کوک:اونا که سرشون گرم خودشونه ، تو فقط این چند روز حواست بهم بود
کانگ هو:هروقت خواستی بیا
کوک یه لبخند زدم نشستن غذاشون و خوردن
کوک داشت میرفت خونه
کانگ هو:وایسا خودم میرسونمت
کوک:چرا
کانگ هو:چون نمیتونی همینجوری پاشی بری
۱۰.۷k
۱۶ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.