تنهایت می گذارد،
تنهایت می گذارد،
تو می مانی و یک ردپا
گرمای دست هایت می رود، سردت می شود،
یخ میزنی و پس از مدتی به
تنهایی عادت می کنی...
تا اینکه او با آتشی در دست هایش می آید، گرمت می کند و باعث می شود تنهایی را فراموش کنی،
ولی او هم نمی ماند.
و دوباره باز همه چیز تکرار میشود
گرمای دست هایت می رود، سردت می شود،
یخ میزنی...
اما این بار لبخندی گوشه لبانت می شکند،
دیگر منتظر هیچ کس نیستی،
به دنبال آتش نمی گردی،
با یخ زدن کنار آمده ای،
و تنهایی را هم دوست داری..
تو می مانی و یک ردپا
گرمای دست هایت می رود، سردت می شود،
یخ میزنی و پس از مدتی به
تنهایی عادت می کنی...
تا اینکه او با آتشی در دست هایش می آید، گرمت می کند و باعث می شود تنهایی را فراموش کنی،
ولی او هم نمی ماند.
و دوباره باز همه چیز تکرار میشود
گرمای دست هایت می رود، سردت می شود،
یخ میزنی...
اما این بار لبخندی گوشه لبانت می شکند،
دیگر منتظر هیچ کس نیستی،
به دنبال آتش نمی گردی،
با یخ زدن کنار آمده ای،
و تنهایی را هم دوست داری..
۶.۶k
۲۰ مرداد ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.