برای تهیونگ

برای تهیونگ

چشم‌هایش… آه، چشم‌هایش! همان چشم‌هایی که می‌توانستم ساعت‌ها در نگاهشان غرق شوم و سر جایم میخکوب بمانم، بی‌آن‌که حتی متوجه گذر زمان شوم. نگاهش عمیق بود، پر از رمز و راز، مثل دریایی آرام و در عین حال پر از جریان‌هایی که نمی‌توانی کنترلش کنی. هر بار که چشمانش را می‌دیدم، انگار تمام جهان کنار می‌رفت و تنها من و آن نگاه باقی می‌ماندیم؛ نگاه‌هایی که می‌توانستند سکوت را سخن بگویند، شادی را فریاد بزنند و غم را به آرامی در دل فرو ببرند.
آن چشم‌ها مست‌کننده بودند، چشم‌هایی که وقتی در آن‌ها غرق می‌شدی، دیگر دلت نمی‌خواست هیچ‌گاه بیرون بیایی. هر پلک زدنش، هر حرکت نرم و آهسته‌ی مردمک‌هایش، موجی بود که مرا به درون خود می‌کشاند و من بی‌اختیار، تمام وجودم را به آن نگاه سپرده بودم. در آن‌ها افقی بود که هیچ نقشه‌ای برای کشفش نداشتم و عمقی بود که هیچ پایانی برایش نمی‌شناختم.
چشم‌هایش مثل جادویی آرام، اما مسحورکننده، بودند؛ چشم‌هایی که می‌توانستند مرا در لحظه‌ای کوتاه با تمام احساساتم روبه‌رو کنند، چشم‌هایی که اگر نگاهت به آن‌ها می‌افتاد، هیچ راهی برای فرار نداشتی. تو، بی‌آن‌که بخواهی، اسیر آن‌ها می‌شدی و دلت نمی‌خواست هرگز از این اسارت آزاد شوی؛ دلت می‌خواست برای همیشه در همان غرق شدگی باقی بمانی، در همان آرامش وهم‌آلود و در همان مستی شیرین که تنها از نگاهش برمی‌خاست.
چشمانش قهوه‌ای بود؛ نه تیره و معمولی، بلکه گرم و عمیق، مثل خاکی که آفتاب عصر رویش نشسته باشد. نوری آرام در نگاهش می‌درخشید؛ نوری که انگار در خودش مهربانی پنهان داشت. وقتی می‌نگریست، آن قهوه‌ایِ روشن—با رگه‌هایی از طلایی نرم—مثل شعله‌ای کم‌سو می‌درخشید و دل را بی‌صدا جذب می‌کرد. مژه‌های بلندش سایه‌ای لطیف روی آن گرمی می‌انداخت و نگاهش را آرام‌تر و معنادارتر نشان می‌داد. عمق چشم‌هایش چیزی داشت که نمی‌شد از آن گذشت؛ صداقتی بی‌ریا، درخشش ملایمی که حس می‌کردی اگر در آن غرق شوی، امنیت و آرامش همراهت می‌ماند.

#دلنوشته
دیدگاه ها (۱)

جونگ‌کوک؛مردی که باید الگوی تمام پسرها و مردها باشد. کسی که ...

رندوم نوشتم مادرم پرسید: از کجا می‌دانی دوستت دارد؟ به تو اع...

از این به بعد میخوام زیر پست ها متن بزارم نظر بدین ممنون می...

ماسه ها قهوه ای رنگ به دخترک احساسی فراتر از ارامش میبخشیدند...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط