کاش یک شب هم بخوابیم و صبح که بیدار شدیم باران باریده باش
کاش یک شب هم بخوابیم و صبح که بیدار شدیم باران باریده باشد همه جا...
کاش دردها را شسته باشد.
کینه ها.
تلخی ها را.
دوری ها را.
مرزها را.
کاش جنگ های همه ی دنیا تمام شده باشند و صدای شیون از همه جای جهان برنخاسته باشد...
کاش، کاش توفان های موسمی خانه های مقوایی کارتن خوابهای شهر را خراب نکند...
کاش یخ های قطبی آب نشوند.
کاش آتش وحشی بعد از خاکستر کردن جنگل به خانه های مردم سرایت نکند...
کاش آرامش بنشیند همه جای دنیا...
دنیا مادر ما ، پیرزنی فرتوت است که نشسته با کامواهای در هم گره خورده که سرنوشت ماست ، نگاهمان می کند که همدیگر را
می دریم ، نگاه می کند و بیصدا زار
می زند ...
کاش اصلا باران ببارد روی شعله های خشمی که در دل مردم وطن است.
چقدر ما از هم بدمان می آید.
چقدر ما از هم طلبکاریم.
چقدر ما درنده ایم وقتی کسی شبیه ما حرف نزند و فکر نکند.
کاش باران ببارد و خون ها را از خاکها بشوید و چند قرن آرامش هبه شود به موجود مفلوکی به نام آدمیزاد ، این پروژه شکست خورده خلقت ...
آخ کاش بخوابیم، خواب عشق ببینیم و بیدار که شدیم این همه درد نداشته باشیم...
هعی باز این پرستار نیست که قرصهای مرا بدهد ، نشسته ام به رویابافتن ...
رویاهای مرد دیوانهای که جای بدی از تاریخ به دنیا آمده بود ...
کاش دردها را شسته باشد.
کینه ها.
تلخی ها را.
دوری ها را.
مرزها را.
کاش جنگ های همه ی دنیا تمام شده باشند و صدای شیون از همه جای جهان برنخاسته باشد...
کاش، کاش توفان های موسمی خانه های مقوایی کارتن خوابهای شهر را خراب نکند...
کاش یخ های قطبی آب نشوند.
کاش آتش وحشی بعد از خاکستر کردن جنگل به خانه های مردم سرایت نکند...
کاش آرامش بنشیند همه جای دنیا...
دنیا مادر ما ، پیرزنی فرتوت است که نشسته با کامواهای در هم گره خورده که سرنوشت ماست ، نگاهمان می کند که همدیگر را
می دریم ، نگاه می کند و بیصدا زار
می زند ...
کاش اصلا باران ببارد روی شعله های خشمی که در دل مردم وطن است.
چقدر ما از هم بدمان می آید.
چقدر ما از هم طلبکاریم.
چقدر ما درنده ایم وقتی کسی شبیه ما حرف نزند و فکر نکند.
کاش باران ببارد و خون ها را از خاکها بشوید و چند قرن آرامش هبه شود به موجود مفلوکی به نام آدمیزاد ، این پروژه شکست خورده خلقت ...
آخ کاش بخوابیم، خواب عشق ببینیم و بیدار که شدیم این همه درد نداشته باشیم...
هعی باز این پرستار نیست که قرصهای مرا بدهد ، نشسته ام به رویابافتن ...
رویاهای مرد دیوانهای که جای بدی از تاریخ به دنیا آمده بود ...
۱۲.۵k
۳۰ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.