گُف بلدی بشمری تا هشت؟ شمردم .
گُف بلدی بشمری تا هشت؟ شمردم .
نیگام کرد گفت خوش به حالت من تا چار بلدم .
گفتم کو بشمر بینم ، شمرد تا نُه ،
بلد بود ، نمی گفت من کم نیارم . میشمرد ، من ولی کاری نداشتم به عددا ، صداشو گوش میکردم ...
میگفت چار، انگار داشت شعر حسین منزوی میخوند ، مست میشد آدم ...
میگفت شیش ، صداش می پیچید تو گوش دنیا، عینهو که نوازش نسیم بی وقت باشه ...
میگفت هشت ، آدم دلش میخواست بره هشت گوشه ی دنیا رو ببوسه بگه ایها الناس من هیچی نمیخوام ، کاری ندارم با کسی ، قربون دستتون همین صدا رو بدین من برم ...
میخوام بگم عدد و کلمه ، حرمتش از صدای گوینده است .
یه وقت هست یه صدایی میشمره از هشت تا یک ، بیهوش میشی ، چشمات بسته میشه تیغ رو میکشن به تنت ...
یه وقتی هم هست یه صدای نامهربونی از یک تا سه میشمره ، چارپایه رو میکشه از زیرپات ، آویزون میشی ، خفه میشی ، چشمات سیاهی میره و خلاص ...
یه وقتی هست یه صدایی میگه چهار ، میگه پنج ...
میگه خوبی ؟
میگه هوا چقد باحاله
میگه داری میای خونه نون بگیر
میگه کی بقراریم
میگه ببخشین خیابون اصلی از این وره
میگه شال جدیدم خوبه ؟
میگه بیام دنبالت بریم بگردیم
میگه بهتر شدی؟
میگه مراقب خودت باش
اسمتو میگه اصن ...
صداست که کلمه رو میکنه تسکین تموم دردات ، یا میکنه یه زخم ناسور تو زاویه های دور از دسترس وجودت ...
اما امان از سکوت .
یه وقتی هست دوست داری صداش باشه ، باشه و تلخی کنه . عینهو شاعر شوریده جناب بلخی که گفت : گفتی به ناز که بش مرنجان مرا ، برو/ آن گفتنت ، که بیش مرنجانم ، آرزوست ...
سکوت ، بیصدایی نیست ، سکوت نبودن صدای کساییه که دوسشون داریم ، دوسمون دارن تو سکوت ...
صدای یار که نیاد ، آدم زوزه ی هیولاهای زخمی رو میشنفه که دور و ور دنیاش قایم شدن و مهیا میشن برای دریدنش ...
#باب
#پات
نیگام کرد گفت خوش به حالت من تا چار بلدم .
گفتم کو بشمر بینم ، شمرد تا نُه ،
بلد بود ، نمی گفت من کم نیارم . میشمرد ، من ولی کاری نداشتم به عددا ، صداشو گوش میکردم ...
میگفت چار، انگار داشت شعر حسین منزوی میخوند ، مست میشد آدم ...
میگفت شیش ، صداش می پیچید تو گوش دنیا، عینهو که نوازش نسیم بی وقت باشه ...
میگفت هشت ، آدم دلش میخواست بره هشت گوشه ی دنیا رو ببوسه بگه ایها الناس من هیچی نمیخوام ، کاری ندارم با کسی ، قربون دستتون همین صدا رو بدین من برم ...
میخوام بگم عدد و کلمه ، حرمتش از صدای گوینده است .
یه وقت هست یه صدایی میشمره از هشت تا یک ، بیهوش میشی ، چشمات بسته میشه تیغ رو میکشن به تنت ...
یه وقتی هم هست یه صدای نامهربونی از یک تا سه میشمره ، چارپایه رو میکشه از زیرپات ، آویزون میشی ، خفه میشی ، چشمات سیاهی میره و خلاص ...
یه وقتی هست یه صدایی میگه چهار ، میگه پنج ...
میگه خوبی ؟
میگه هوا چقد باحاله
میگه داری میای خونه نون بگیر
میگه کی بقراریم
میگه ببخشین خیابون اصلی از این وره
میگه شال جدیدم خوبه ؟
میگه بیام دنبالت بریم بگردیم
میگه بهتر شدی؟
میگه مراقب خودت باش
اسمتو میگه اصن ...
صداست که کلمه رو میکنه تسکین تموم دردات ، یا میکنه یه زخم ناسور تو زاویه های دور از دسترس وجودت ...
اما امان از سکوت .
یه وقتی هست دوست داری صداش باشه ، باشه و تلخی کنه . عینهو شاعر شوریده جناب بلخی که گفت : گفتی به ناز که بش مرنجان مرا ، برو/ آن گفتنت ، که بیش مرنجانم ، آرزوست ...
سکوت ، بیصدایی نیست ، سکوت نبودن صدای کساییه که دوسشون داریم ، دوسمون دارن تو سکوت ...
صدای یار که نیاد ، آدم زوزه ی هیولاهای زخمی رو میشنفه که دور و ور دنیاش قایم شدن و مهیا میشن برای دریدنش ...
#باب
#پات
۲۵.۰k
۲۵ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.